تمثيل زندگان مرده
تمثيل زندگان مرده
قسمتهايي از شرح تمثيل زندگان مرده
دنيا قبرستان شده و قبرها از گنديدگي و فساد پُر شده. گاه زندگاني اندک از ميان قبرها و کنار قبرستان ميگذرند و چه بسيار است مردگان و مردهپرستان و مردهخواران. سپاه عظيمي از لاشههاي جنبان را ميبيني که به جان هم افتادهاند و پنداشتهاند که زندهاند چون ميجنبند.
مردگان بهکار مرگ مشغولاند و هر لحظه ميميرند و اما ديگر زنده
نميشوند. از مرگ ميخورند و از مرگ مينوشند و به مرگ ميانديشند. مردگان، مرده پرستانند. معبودشان مرده و آن که مرده ميپرستد و به مرگ مشغول است، خود ميميرد و در قبر جاي ميگيرد. آنان براي تداوم زندگي در قبر
ميکوشند و افزودن بر تاريکي قبر و کاهش محدودههاي مقابر، توجه آنان را به خود واداشته.
با آنکه قبرستان پر از قبرشدگان است اما همه تنها هستند و هرچه بر تعدادشان افزوده ميشود تنهاتر ميشوند. وحشت و تاريکي و پليدي، درون قبرها را فراگرفته و از بيرون، قبرستان را هم در خود پوشانده.
در اين قبرستان همه چيز مرده است. خندهها و گريهها مردهاند. آنان
ميخندند و ميگريند اما گريه و خندۀ مرده، خود مايۀ تعجب است. در قبرستان، دانش به فراواني يافت ميشود اما همۀ آن علوم و دانستههامرده است و دانستن آنها نيز به مرگ بيشتر منجر ميشود.
آنان را ميبيني که باهماند؛ به درستي ببين که ميبيني بيهماند و دور از هم. همه از روح مرگ و نيستي تغذيه ميکنند و از آن اشباع ميشوند. مردگان شتابان ميروند ولکن در محروميت و از هم گسيختگي فرو ميروند. وجود آنها به سفرهاي براي کرمها و مارها و مورها تبديل شده و دائماً در تهاجم يغماگرانند.
بعضي چناناند که به خودِ قبرستان پيوستهاند و از آن جدانشدنياند. به خاک قبرستان تبديل شدهاند و در آن حل شدهاند و بعضي به گنديدگي و تعفن و پوسيدگي تمام رسيدهاند.
برخي به تازگي قبر شدهاند و عدهاي هنوز وارد قبر نشدهاند و اميدي هست که به زندگي بازآيند. چه کماند و نادرند زندگان و چه ناياب و کميابند زنده کنندهگان.
همه ميپندارند که زندهاند و اگر زندهاي در ميانشان يافت شود او را چون مردهاي ميبينند، که در شهر ديوانگان، ديوانه عاقل است و عاقل ديوانه .
مرده مرده است چه فرقي ميکند که باشد، چه داشته باشد، او را چه بنامند و چکار کند؟ مرده هر روز در حال مرگ است چه فرقي ميکند که بر او چه
ميگذرد، دربارۀ خود چه ميپندارد يا دربارۀ او چه ميپندارند. چه فرقي بين پادشاه مرده و فقير مرده است؟ مردۀ خوشبخت و مردۀ بدبخت. مردۀ ...
زندگي از زنده جاري ميشود و از مرده هيچ کار حقيقي برنميآيد.
اي مردگان، زنده شويد که اين اولين نجات شماست. جز براي زنده شدن تلاش نکنيد و جز زندگي را نجوييد.کتاب مردگان را نخوانيد مگر براي گذر از قبرستان. روح خود را از دانش مُرده بشوييد و حال خود را از قال مرده خالي کنيد. کفنها را پاره کنيد، تابوتها را بشکنيد و خاکها را کنار بزنيد و از قبر برخيزيد. خود را به زندهکننده برسانيد که اگر روحتان را لمس کند از زندگانيد و اگر نکند، زنده شدن کي ميسر است.
احياگر مردگان و القاگر روح را بيابيد و دَم او را در روح خود تجربه کنيد و از قبر بيرون بياييد. خداي زنده را بپرستيد و زنده شويد. تعليم زنده را بياموزيد و بينا شويد.
حتي اگر قطرهاي از تعليم زنده را يافتيد آن را مانند چشمهايتان که به شما بينايي ميدهند، حفظ کنيد و قدر بدانيد که آن قطرۀ زندگي در خود قادر است همۀ وجودتان را به چشم و تمام چشمتان را به مشاهده و همۀ مشاهده را به شهود و شهود را به شهد لايزال اتصال مبدل کند.
اگر به اندازۀ همۀ سنگهاي عالم تعليم مرده را داشته باشيد در برابر آن که به اندازۀ قطرهاي از تعليم زنده برخوردار است، فقيريد و محتاج محسوب ميشويد. اگر فقط يک دوست زنده داشته باشيد بسيار با ارزشتر از آن است که به اندازۀ همۀ مردمان جهان داراي دوستاني مرده باشيد.
تعليم زنده، زندگي ميبخشد و معلم زندگي، زنده ميکند و زندگي
ميآورد.
تعليم زنده کار معلم زندگيست و آموزگاران مرده جز آموزههاي مرده براي آموختن ندارند و جز آن نميتوانند.
از تعليم زنده، زندگي زاييده ميشود و معلم زندگي زايندۀ زندگيست. او که نور دارد و نور ميدهد و نور ميزايد. تعليم زنده مثل باران است و معلم زندگي مانند ابر. آن مانند نور است و معلم زندگي چون خورشيد. از باران، زمين زنده ميشود اما مرداب، آب راکد و فاسد و مرده است.
تعليم مرده نور نيست، حجاب نور است. نور زنده را نور زندهکننده و زاينده و زداينده را بيابيد. نور را از نوريافتگان بگيريد و از تاريکشدگان نگيريد. مرده را با نور چکار؟ براي نور به سراغ مردگان نرويد و به قبرستان قدم نگذاريد.
مرگ و مقابر را براي مردگان واگذاريد و خود را در مسير وزش باد نوراني که زندگي ميآورد بگذاريد. بر ارتباط خود با زندگان و نور زنده بيفزاييد و فزوني زندگي را در خود شاهد شويد. جز براي رهايي از شر مردگان به آنان نزديک نشويد که از مرده خيري به شما نميرسد مگر عبرتها و پندهايي که در آن است. نگاه خود را زنده کنيد و در چشم خود زندگي را ببينيد و هستي را زنده ببينيد. از نور زنده دور نشويد که بازَندگان زندگي محسوب ميشويد...
و شما اي زندگان از نور زنده بارور شويد و کودک الهي را در درون خود بپرورانيد و براي فارغ شدن از خود آماده شويد. منتظر زاييدن ملکوت الهي در خود باشيد و براي تولد دوباره مهيا شويد.
معشوق را در يکي بيابيد و به يکي در معشوق عشق بورزيد.
....آنگاه مست شويد و شوريده شويد و به شور آييد و به رقص درآييد و سر خود را بردست بگيريد و خود را به دست معشوق بسپاريد و در سرور ابدي با پادشاه آسمانها و سروَر زيباي خود، برقصيد و برقصيد و برقصيد.
نظر دهید