پاسخ به شبهات و سوالات
• میزان سواد و تحصیلات آکادمیک
یکی از شبهاتی که مطرح شده این است که سوابق تحصیلی استاد فتاح چیست و چرا استاد پیشینه اندکی از سواد مرسوم را دارند و همین اندک بودن را دلیلی بر تردید و رد گفتهها و تعالیم ایشان میگیرند.
در پاسخ به این شبهات دلایل بسیار روشنی وجود دارد؛
۱- سواد مساوی دانایی و حکمت نیست
خداوند بارها در قرآن مجید فرموده است که هر که را بخواهد به نور خویش هدایت میکند. آنچه معلوم است، معیار این انتخاب خارج از حیطه فکر و قضاوت بندگان است. کسی که به نور خدا هدایت یابد، صاحب حکمت میشود و حکمت تنها به لطف و عنایت خداوند امکانپذیر است.
درعرفان اسلامی یا سیر الی الله، حکمت از اولین قدمها برای سیر و سلوک و لازمه کسب معرفت است. اما حکمت یا دانایی ارتباطی با سواد و تحصیلات آکادمیک ندارد زیرا درآنصورت نباید در میان افراد شرور و بدکار و دور از خدا هیچ انسان تحصیلکردهای یافت میشد. یا تمامی افراد تحصیلکرده میبایست انسانهایی معقول، والا و با ایمان میشدند.
حکمت و دانایی به معرفت منجر میشود. معرفتی که لایهها و حجابهای حد فاصل بین عاشق و معشوق را یکی بعد از دیگری بر میکشد. گاهی این سیر و سلوک سالیان سال طول میکشد و گاهی اگرچه بسیار نادر، به شبی هم نمیرسد.
وقتی مولوی شمس تبریزی را ملاقات کرد، خود از علما و حکمای معروف شهر قونیه بود و صدها نفر پای منبر او بودند، حال آنکه شمس نه فقیه معروفی بود و نه کسی از سوابق زندگی اش اطلاع داشت. اما مولوی با دیدن نشانههای حکمت و معرفت در شمس، هرچه پیش از آن میدانست و فرا گرفته بود را به کناری انداخت زیرا آنموقع دریافت که دانستههایش بیروح است و حتی قلب خودش را هم درگیر نکرده است. مولوی از شمس نپرسید که کجا درس خوانده و چه تحصیلاتی دارد زیرا او را مانند چشمهای جوشان از معرفتی شور طربانگیز دید که خودش تا میانههای عمر با وجود آنهمه علم اندوزی درنیافته بود. مولوی بعد از ملاقات با شمس، عاشق شوریدهای شد که اکنون بعد از صدها سال اشعارش صدها میلیون نفر را جذب خود میکند.
وحالا عدهای از استاد فتاح به جهت تحصیلات اندک خرده میگیرند!
استاد فتاح خود در پاسخ فردی در این باره فرمودهاند:
" اگر به صرف مدرسه و دانشگاه رفتن انسان خدا را مییافت و حقیقت را تجربه میکرد پس همه کسانی که از این راهی که تو میگویی رفتهاند، باید نور یافته و متصل به خدا باشند. اگر اینطور بود که مسایل بشر خیلی پیش از اینها حل میشد و الان زمین پر از مردان حق و صالحان خدا آسا بود ولی اینطور نیست. پس مبنای نظر تو اشتباه است و مفروض تو مردود است. این مثل این میماند که بگویی برای آنکه عشق را تجربه کنی وعاشق شوی باید فلان کتابها را بخوانی لباس قرمز رنگ بپوشی چند نفر هم شهادت دهند تا بلکه تو به تجربه عشق نائل شوی. برای هر چیزی مسیر طبیعی وجود دارد اما مگر تو این مسیرها را میدانی یا آنچه میدانی همه آن چیزی است که در علم الهی وجود دارد."
۲- نشانههای دانایی از محصول اندیشه و عمل آشکار است
درختی که ثمر داده است از میوههایش میتوان به مرغوبیت درخت پی برد. اگر آفتی داشته باشد از ظاهر درخت و محصولاتش میتوان فهمید. با وجود نشانههای واضح و به جای دیدن آنچه پیش چشم مان است چه نیازی است بدانیم، بذر این درخت چه نوعی بوده، در کجا آبیاری شده و چگونه پرورش یافته؟ پاسخ در دسترس وپیش چشم ماست. حضرت علی (ع) نیز توصیه میکنند که ببینیم چه میگوید نه آنکه چه کسی میگوید.
استاد فتاح در پاسخ به سوالی در این زمینه میگویند:
"آیا برای تو مهم است که معلم ریاضی کیست یا اینکه درسهای ریاضی اش درست و عالی است؟ چیزهایی که گفتهام از ریاضیات هم درست تر و دقیق تر اند."
" خدا با من است و حضور و نور و قدرت خود را در کارهایم نشان داده است و در دانایی ام آشکار کرده است و محصولاتم را برکت داده است...... ادعای چیزی را نکردهام که پیش از این انجامش نداده باشم"
۳- اسرار آموختنی نیست، اسرار دریافتنی است و برتر از آموزشهای زمینی است
داستان خضر (ع) و موسی (ع) در قرآن کریم نیز شاهد این مدعاست
پس (در آنجا) بندهای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود، رحمتی (عظیم) به او عطا کرده بودیم و از نزد خود علمی (فراوان) به او آموخته بودیم (کهف ۶۵)موسی به او گفت: «آیا از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده و مایه رشد و صلاح است، به من بیاموزی؟» (کهف ۶۶)گفت: تو هرگز نمیتوانی با من شکیبایی کنی (۶۷) و چگونه میتوانی در برابر چیزی که از سر آن آگاه نیستی شکیبا باشی!؟ (کهف۶۸) ...
داستان خضر و موسی را همه به یاد داریم اینکه خضر (بندهای به ظاهر از بندگان ساده خدا بی هیچ مقام و منزلت ظاهری و هیچ جایگاه خاص شناخته شدهای) به موسی (پیامبر برگزیده خدا) درس داد:
درس صبر، درس سکوت، و درس اعتماد. و قضاوت نکردن بی هنگام...
درس اینکه ظاهربین نباش.
درس اینکه مدام در معرض امتحانیم
درس اینکه هستند کسانی که بر خلاف ظاهر ساده، باطنی عمیق دارند.
درس اینکه هستند کسانی که چشم بینا دارند و پردهها برایشان کنار رفته.
درس اینکه برخی علوم، با تمرین و تجربه و آموزش به دست نمیآید و دانستن آن تنها ازطریق فضل و بخشش خداست (من لدنّا علما) و بسیار شده که خدا مردم و حتی پیامبران خود را توسط اولیای خاص و ناشناخته خود، آموزش داده و هدایت فرموده است...
درس اینکه علم، مراحلی دارد و خزانهٔ دانش نزد خداست و طبق فرمایش قرآن، خدا به هرکس از بندگانش که بخواهد بی حساب میبخشد و علمی که خدا بخشیده برتر از تمامی علم هاست...
چنانکه امام صادق (ع) فرمود: موسی در علم شرع از خضر آگاه تر بود، ولی خضر در برخورداری از اسرار، آگاه تر بود و نسبت به موسی مقام استادی داشت
پس (در آنجا) بندهای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود، رحمتی (عظیم) به او عطا کرده بودیم و از نزد خود علمی (فراوان) به او آموخته بودیم.
پیامبر اکرم (ص) هم در جای دیگری در همین رابطه میفرمایند: هنگامی که موسی، خضر را ملاقات کرد، پرندهای در برابر آنان قطرهای از آب دریا را با منقارش برداشت و بر زمین ریخت. و این رمزی بود از مقایسه علم خضر نسبت به موسی ...
استاد فتاح نیز در پاسخ به سوالاتی در همین زمینه در جایی میفرمایند اسرار یعنی ناشناخته. ناشناختهای که از ناشناختنی سرچشمه میگیرد....
شناخته چیزی است که در عالم شناختهها آنجا که فکر و تشخیص انسان در کار است، وجود دارد. ولی ناشناخته (اسرار) چیزهائی است که در عالم ناشناخته قرار دارند. عالمی که تشخیص و فکر انسان به آن دستیابی ندارد. عالم اسرار برای فکر (قضاوت و برداشت) انسان ناشناخته بوده و خواهد بود.
اسرار را به وسیلة فکر و تشخیص، نمیتوان شناخت. اسرار را باید به وسیلة عشق و آگاهی دریافت.
اسرار مربوط به عالم غیب است. که عالم مرئی نیست. فکر و استدلال وسیلة شناسائی در عالم مرئی (ماده و انرژی) است و حال و شهود وسیلة ی کشف ناشناخته هاست.
اسرار را باید کشف کرد...
مخزن اسرار، عبارت لااله الا الله است. اما اگر به تفسیر و تجزیة آن بپردازید تنها به مشتی کلمه دست مییابید. باید به معنای آن و به بینش آن وارد شد تا آن را دریافت...
اسرار از جنس نورند. باید در مسیر آن نور قرار گرفت و آن را تجربه کرد. با تاریکی نمیتوان به نور دست یافت. اندیشة زمینی (فکر و برداشت) از جنس تاریکی است و به عالم نور و اسرار راهی ندارد. آیا با بدبینی میتوان به یقین رسید؟...
مغز انسان، دستگاه تشخیص و شناخت انسان در عالم دانستهها و شناختهها و قلب انسان وسیلة کشف اسرار است. با قلب، میتوان اسرار الهی را آموخت. با عشق و سکوت میتوان آنها را دریافت، نه با هیاهوی واژهها. باید قلب را گشود نه ذهن را.
ممکن است یک نفر بی سواد، امی، یک کشاورز یا کارگری ساده به عالم اسرار و ملکوت الهی وارد شده باشد، اما اگر از او بپرسید، شاید هیچ پاسخی نداشته باشد. شاید اصلاً حرف زدن بلد نباشد....
همان طور که اغلب پیامبران و بزرگان معنویت، به ظاهر بی سواد و خالی از دانش (واژهای) بودند...
اندیشة زمینی (افکاری که مغز مولد آن است) نمیتواند به عالم اندیشة کیهانی راه یابد. زیرا از جنسی پست ترو پائین تر است. با کلمه و واژه نمیتوان بهبیکلامی و بی واژگی دست یافت. با تاریکی نمیتوان به نور رسید. با تاریکی تنها میتوانید به شکلی دیگر از تاریکی دست یابید.
در عالم ناشناختهها، فکر مادی که آغشته به زهر تردید است، راهی ندارد. آیا مار میتواند پرواز کند؟ خیر، بال ندارد و به زمین چسبیده، پس قضاوت خزندهای مانند مار در بارة امور معنوی و کیهانی، دربارة اسرار الهی، بیارزش و ابلهانه است.
دیدگاه خزندهای چون مار در بارة آسمانها، مانند نظرات و قضاوتهای افرادی است که میخواهند به وسیلة "حساب و استدلال و بحث و مجادله" به کشف اسرار الهی و دنیاهای معنوی بپردازند.
امور آسمان را باید از عقاب بلند پرواز پرسید نه از مار خزنده...»
• برچسب منافق و تظاهر به مسلمانی
اگر چه شبههای بسیار نامربوط و مغرضانه است اما به جهت پاسخی محکم و روشن، فرصتی مغتنم بشمار میآوریم؛
نفاق یعنی دو رویی، یکی نبودن دل و زبان. تفاوت عمل با اندیشه و گفتار. همه تعالیم استاد بر اساس اصل توحید و تسلیم به خدای احد و واحد است. از سالها پیش تا کنون تعالیم و سخنان استاد فتاح یکی بوده و هست. استاد همه وقت، عقاید و اندیشههای خود را به صراحت بیان کرده است. حتی اگر در پارهای موارد این صراحت سبب ناخشنودی معدودی از مستمعین شده باشد. صد البته به تناسب فهم مخاطب سختن گفتن از مهارتهای استاد فتاح است اما هیچگاه واژگان متفاوت شاید سطوح متفاوتی از درک را شامل شده اما معانی متفاوتی نداشته است. از خود او آموختهایم که همیشه قرآن را بعنوان محک و معیار درستی هر سخنی از جمله تعالیم ایشان مد نظر قرار دهیم. تاکید بر تعقل و خرد ورزی و هوشیاری که یکی از ارکان تعالیم استاد است، نقطه عکس و متضاد خواسته و هدف منافق است. اصولا ابزار نفاق، مغزهای خشک و افکار منجمد است حال آنکه استاد فتاح، بنیانگذار تفکر متعالی یا تفکر خداگراست.
نظر دهید