ایلیا «میم» کیست؟

  1. معرفی
  2. آموزگار بزرگ تفکر
  3. آثار توقیف شده

Ostad-Iliyaایلیا رام الله در میان پیروان خود و در نقاط مختلف دنیا به اسم‏های مختلفی شناخته شده است... ظاهر او شباهتی به افراد مذهبی ندارد و خود مؤکداً گفته است که مذهبی و متشرع نیست . وی در باره دین و مذهب آموزش نمی دهد و به سوالات شرعی نیز پاسخ نمی گوید اما با این وجود اکثر تعلیمات او در راستای احیاء معنویت الهی و معرفت باطنی است....

ادامه مطلب

 

Peyman Fattahi- Elia Ramollah 1علم تفکر زیرساخت اصلی دانایی و هوشمندی انسان است... درواقع می‏توان گفت که علم تفکر تکنولژی هوشمندی و روش‏های دانایی است و این موضوع تأثیرات بسیار تعیین‏ کننده و اساسی خود را در حل مسائل (جدای از مقوله اطلاعات) بجا می‏گذارد. از این دیدگاه، با تحلیل شخصیت معلم بزرگ، ایلیا «میم» به نتایج جالبی برمی‏خوریم که به نوعی می‏تواند نمایانگر ابعادی از این تکنولژی هوشمند باشد...

ادامه مطلب

 

 

تا سال 1386 حجم متون تعلیمی او به بیش از 4000 صفحه رسید که در قالب 40 عنوان کتاب گردآوری شده بود. به جز کتاب «جریان هدایت الهی» که حاوی مجموعه سخنرانیهای ایلیا «میم» در سن 23 سالگی است -و در سال 77 با تدوین یکی از شاگردان وی چاپ شد- کلیه کتب تعلیمی وی تحت توقیف دایره ادیان و مذاهب اطلاعات بوده و اجازه انتشار ندارند.فهرستی از مکتوبات تعلیمی استاد ایلیا «میم» که تا سن 33 سالگی از ایشان در دست است عبارتند از ...

ادامه مطلب

 

قصار روز

Category سخنرانی‌ها خواندن 5842 دفعه

نظر خدا مانند نظر انسان نیست

خداوند به هر که بخواهد می‌بخشد (قست اول)
بازنویسی سخنرانی استاد در گفتگو با جمعی از اقلیتهای مذهبی در سال ۱۳۷۶

خداوند به قلب و روح انسان می‌نگرد
خداوند می‌خواهد به انسان بگوید که قضاوت تو بیهوده است من مثل تو نگاه نمی‌کنم، مثل تو نظر نمی‌دهم. نظر من شاهکار است، هزاران حکمت و تدبیر و نقشه آسمانی در یک نظر من است. هنر خداوند این است که از دل خرابه کاخ به وجود می‌آورد. از دل مرداب نیلوفر را می‌رویاند، از درون خاک، گیاهان و درختان را می‌رویاند. خداوند می‌خواهد اعلام کند من دوستدار متکبران و مطلق‌اندیشان نیستم؛ من دوستدار مدعیان تقدس و تقدس مآبان نیستم؛ من خدای انسان‌های پرمدعایی که خود را از همه بهتر می‌پندارند و در آن جایگاه می‌ایستند نیستم؛ من دوستدار متواضعان هستم و تواضع در اعتراف است. من خدای شجاعان هستم و بزرگترین شجاعت در اعتراف است، من خدای بخشنده و مهربان گناهکاران هم هستم، من به فکر بیمارانم نه کسانی که در خیال باطل سلامتی محض مردار شده‌اند. اعلام می‌کند که آن سنگی را که برای ساخت خانه خدا، معماران دور انداختند من همان سنگ را انتخاب می‌کنم. خداوند می‌خواهد اعلام کند که‌ای بشر همه شما فاسد هستید همه شما دروغگو هستید، ای انسان همه شما گناهکارید و در انحراف هستید مگر اینکه من خدای شما باشم و شما را نجات بدهم. می‌خواهد اعلام کند که همه شما مرده‌اید مگر کسی را که من زنده کرده باشم؛ همه افکار شما پوچ و باطل است مگر اینکه موافق نظر من باشد. خداوند همیشه این را اعلام کرده است که مبادا گناه، شما را از بخشش من ناامید کند بلکه اگر به گناه آلوده شدید، به سوی من جهش کنید و بازگردید. من می‌خواهم گریه شما را و بازگشت شما را ببینم پس در گناه می‌لغزید. دوست دارم همیشه توبه کنید و بازگردید پس همیشه در معرض گناه و خطا قرار دارید. رفتارهای خداوند نشان می‌دهد که او تاکید دارد که این را به بشر بفهماند که فقط و فقط یک چیز مهم است آنهم نگاه من است، فقط نظر و اراده من مهم است نه هیچ چیز دیگری، فقط قضاوت من حق است و عادلانه است نه قضاوت هیچ کس. خداوند می‌فرماید: «فکرهای من فکرهای شما نیست، و راه‌های من هم راههای شما نیست. به همان اندازه که آسمان بلندتر از زمین است، راههای من نیز از راههای شما و فکرهای من از فکرهای شما بلندتر و برتر است. کلام من مانند برف و باران است. همانگونه که برف و باران از آسمان می‌بارند و زمین را سیراب و بارور می‌سازند و به کشاورز بذر و به گرسنه نان می‌بخشند، کلام من نیز هنگامی که از دهانم بیرون می‌آید بی ثمر نمی‌ماند، بلکه مقصود مرا عملی می‌سازد و آنچه را اراده کرده‌ام انجام می‌دهد» و می‌خواهد به انسان بفهماند فقط تقدیر و تدبیر و نقشه من مهم است، من با قیل و قال‌ها فریب نمی‌خورم، من با ریاکاری و تظاهر و ادعا فریب نمی‌خورم، من به قلب و روح انسان نگاه می‌کنم و هر کس را که بخواهم فیض و برکت می‌دهم. هر کس را بخواهم روح خودم را به او می‌دهم، هر کس را که بخواهم بر همه جهانیان برتری و بزرگی می‌دهم. او کسی را به عنوان کلیم‌الله خود انتخاب می‌کند که بسیاری از سال‌های زندگی‌اش را طبق آیه قرآن در فساد و انحراف زندگی کرده است. حضرت موسی، پیامبر بزرگ و اولی‌العزم خدا، کسی که عظیم‌ترین و عجیب‌ترین معجزات خدا از او صادر شد، کسی که بنی‌اسرائیل را از اسارت فرعونیان نجات داد، سال‌ها در کاخ فرعون و در فضای آیین بسیار گمراه و فسادانگیز فرعونیان که حتی در آن محارم با همدیگر... و بدترین فسادهای اخلاقی در آن طبیعی شمرده می‌شد زندگی کرد. در قرآن می‌فرماید که موسی از ضالین [گمراهان] بود. آیا موسی پیش از پیامبری‌اش در انحراف و ضلالت بود؟ همان موسایی که پسر خوانده فرعون بود و تا اوایل جوانی در کاخ فرعون ساکن و به شدت در... و  گمراهی آنطور که در قرآن و کتاب مقدس آمده است، آلوده بود؟ اما چرا از آن همه کنعانیان که ظاهراً در گناه زندگی نمی‌کردند و لااقل گمراهی‌های آیینی‌شان بسیار کمتر از فرعونیان بود، خداوند کسی را انتخاب نکرد؟ چرا برای ملاقات و گفتگوی رودررو و برای نجات دهندگی بنی اسرائیل یکی از کاهنان بسیار پرهیزکار و در واقع ریاکار و پرمدعای دربار فرعون را برنگزید؟ چرا بر موسی دست گذاشت؟ فرعون قبول نمی‌کرد که خدا موسی را انتخاب کرده باشد اما خود را یا لااقل کاهنان و مشاوران خود را که از نظرش پرهیزکارترین انسان‌های زمان بودند شایسته چنین چیزی می‌دید. به موسی گفت آیا این همان فردی است که پیش از این در فساد و گمراهی و ضلالت بود؟... اما در برابر این همه افکار و قضاوت‌های پوچ خداوند به موسی فرمود: «تو را به نام می‌شناسم و مورد فیض و رحمت من قرار گرفته‌ای... من خداوند هستم و محبت و بخشش و رحمت خود را بر هر کس که بخواهم متوجه می‌کنم».
خداوند هزاران کار بزرگ را از طریق موسی که او را همانند بزرگان دیگر خدمتگزار خطاب می‌کرد، انجام داد و هزاران نشانه را ظاهر ساخت اما فرعونیان منکر همه آن نشانه‌ها و کارها بودند و موسی را همچون انبیاء بعد از او و قبل از او دروغگو، گمراه، دیوانه، شعبده‌باز و ساحر خطاب می‌کردند. این موسایی است که قوم‌های زیادی را که همگی منکر نشانه‌ها و حضور خداوند بودند نابود کرد، بزرگترین معجزات را به انجام رساند، اصول و قوانین الهی را در قالب تورات که آن را از خداوند دریافت کرده بود، به بشر عرضه کرد، نزدیکترین و شدیدترین پیوندها را با خداوند برقرار کرد، خداوند بارها در ابر نازل شد و با او سخن گفت، از روح او که روح خدا بود به هفتاد نفر از بزرگان بنی‌اسرائیل القا شد. او کسی بود که خداوند درباره‌اش فرمود: «من با یک نبی به وسیله رویا و خواب صحبت می‌کنم ولی با موسی که خدمتگزار من است به این طریق سخن نمی‌گویم چون او مرا با وفاداری (محض) خدمت می‌کند. من با وی رودررو و آشکارا صحبت می‌کنم نه با رمز، و او تجلی مرا می‌بیند. چطور جرات کردید او را سرزنش و به او توهین کنید؟» و کتاب مقدس ادامه می‌دهد: «پس خشم خداوند بر ایشان افروخته شد و خداوند آنها را ترک کرد». در جای دیگر خداوند به موسی (ع) فرمود: «این قوم بدکار و شرور تا به کی از من شکایت می‌کنند؟ تا به کی باید به توهین آنها گوش دهم؟ به ایشان بگو که خداوند به حیات خود قسم می‌خورد که آنچه را که از آن می‌ترسیدید به سرتان بیاورد. حتی یک نفر از شما که بیست سال به بالا دارد و به من بی‌حرمتی و توهین کرده است وارد ارض مقدس نخواهد شد... فرزندانتان به خاطر بی‌ایمانی شما چهل سال در این بیابان سرگردان خواهند بود. من که خداوند هستم این را گفته‌ام».
یک روز موسی (ع) دعا کرد و از خداوند خواست که به او نشان دهد که در حضور خداوند در آسمان چه کسی مانند اوست و با او خواهد زیست. می‌خواست بداند خداوند چه کسی را مانند موسی، پیامبر اولی‌العزم خداوند، سلطان معجزات، عزیز می‌دارد و او را مورد رحمت خود قرار می‌دهد. خداوند به او فردی را نشان داد که قصاب بود. وقتی موسی به زندگی این قصاب وارد شد و در آن دقت کرد دید او کار زیادی نمی‌کند که مستحق چنین مقام بزرگی در آسمان باشد. با او به خانه‌اش رفت و مهمانش شد. وقتی به منزل وارد شدند دید که او زنبیلی را که به سقف آویزان است پایین آورد. در آن زنبیل پیرزنی نحیف و لاغر و خمیده بود. قصاب لباس‌هایش را عوض کرد و لباسش را شست. آنگاه برایش غذا درست کرد. در دهانش غذا گذاشت، کارهایش را انجام داد و دوباره او را در زنبیل گذاشت تا در آن بخوابد و به سر کارش برگشت. سه روزی که موسی (ع) به صورت فردی ناشناس مهمان این قصاب بود چیز خاصی از او ندید؛ نه عبادات آن چنانی، نه روزه شبانه‌روزی، نه ذکر پیوسته و نه کرامات یا صفات زاهدانه. قصاب با همه وجودش به نام خدا به مادرش خدمت و محبت می‌کرد. موسی (ع) دید که هر بار قصاب می‌خواهد از مادرش جدا شود، او چیزی را زیر لب زمزمه می‌کند. در آخرین روز که نتوانست دلیل عزت و مقام این قصاب را در نزد خدا بداند از قصاب پرسید مادرت زیر لب چه می‌گوید. این نقطه برای موسی ابهام شده بود. قصاب خجالت کشید که بگوید چون حرف مادرش را آنقدر بعید می‌دانست که به نظرش ناممکن بود. موسی اصرار کرد و قصاب گفت، تو موسی را می‌شناسی؟ برگزیده خدا که تورات را برای ما آورده و خداوند، فرعون و سپاهیان او را به وسیله او شکست داد. موسایی که با خداوند مستقیم سخن می‌گوید و به ملاقات او می‌رود. مادرم زیر لب می‌گوید «برو که خدا تو را مانند موسی بزرگ و عزیز کند». و موسی در حالی که در حیرت از کار خدا فرو رفته بود از قصابی که قرار بود در آسمان و ملکوت خدا، هم درجه و همنشین او باشد خداحافظی کرد. نظر خدا مانند نظر انسان نیست. خداوند گذشته و آینده انسان را هم، گذشته‌های بسیار دور و آینده‌های بسیار دور را هم در نظر می‌گیرد. با یک تیر هزاران نشان را نشانه می‌گیرد.
... داودی که یکی از نزدیک‌ترین انسان‌ها به خداست و خداوند تا به آن حد در قرآن و کتاب‌های مقدس او را بزرگ معرفی می‌کند، همین داود مرتکب صدها قتل و غارت شده بود.
اما خواست خدا این بود که با داود چنین کند. خداوند دوست داشت که با وجود همه این مسائل، داود، منتخب و جانشین او در زمین باشد. خلیفه الله باشد. خداوند اراده کرده بود که علی رغم صدها نکته منفی که ممکن بود در نظر مردم، درباره داود وجود داشته باشد، او پادشاه خدا در زمین باشد. سرگذشت و جزء به جزء زندگی داود و سلیمان و بقیه در قرآن و کتاب مقدس است. کتاب مقدس درباره حضرت سلیمان، پادشاه آسمان و زمین، پادشاه جن و انس و شیاطین و فرشتگان می‌گوید که او در مقاطعی از زندگی‌اش به بدترین و شدیدترین انحراف‌ها کشیده شد. خدا او را کشانده بود تا نقشه‌هایش را عملی کند. آیا خدا او را از طریق زنانش به فساد و دروغ و شرک و کفر کشاند؟ چرا؟ تا خدا نشان دهد «من هر کس را که بخواهم، هر کس را که بخواهم، هر کس را که بخواهم، از نور و رحمت و بزرگی برخوردار می‌کنم. من هر کسی را که بخواهم از روح خودم به او می‌دهم نه کسانی که شما با فکر بی‌نهایت محدود خود گمان می‌کنید». داود، پدر سلیمان یک بار با خداوند برخورد کرد و سلیمانِ پسرش دو بار. و خداوند آنقدر این خدمتگزار بزرگ خود را گرامی داشت که افتخار ساخت معبدش را به او داد و سلیمان خانه خدا را که اولین قبله مسلمین هم هست و دومین آن کعبه است، بنا کرد. خانه‌ای که خداوند درباره او قول داد که دعای برآمده از آن را اجابت کند. در قرآن، خداوند، شگفت‌آور درباره سلیمان حرف می‌زند. همان سلیمانی که با محاسبه کسانی که از نقشه‌ها، نظرات، حکمت‌ها و روش‌های خدا بی‌خبرند، باید هزار بار محکوم می‌شد. عقب‌تر که برویم به منشاء بنی‌اسرائیل می‌رسیم به حضرت یعقوب، به پدر بنی‌اسرائیل. داستان یعقوب و پدران او را در کتاب مقدس بخوانید. یعقوب با دو دختر لابان یعنی با راحیل و لیه ازدواج کرد. بعد از آن با کنیزان آنها ازدواج کرد، با بلهه و زلفه و از این چهار نفر صاحب فرزندانی شد که هر کدام از آنها یکی از اقوام بنی‌اسرائیل را به وجود آوردند. حضرت یوسف یکی از این بچه‌ها بود. این یعقوب به جای برادرش عیسو برکت را از پدرش حضرت اسحاق ربود. این همان یعقوبی است که خداوند در عالم رویا چندین بار با او سخن گفت و بر او ظاهر شد. یعقوبی که خداوند به او فرمود: «هر جا که بروی من با تو خواهم بود و از تو حمایت نموده، دوباره تو را به این سرزمین باز خواهم آورد. تا آنچه به تو وعده داده‌ام به جا نیاورم تو را رها نخواهم کرد». یعقوبی که در فنی ئیل [به معنای چهره خدا] با آن مرد کشتی گرفت اما بعد از آن گفت: در اینجا من خدا را روبرو دیده‌ام و با این وجود هنوز زنده هستم...
ابراهیم، پدر ادیان اسلام، مسیحیت و یهود، پدر یگانه پرستان عالم و پدر انبیاء بعدی که سه زن داشت [ساره، هاجر و قطوره] وقتی در شهر جرار بود ساره را از ترس ابیمک پادشاه جرار، خواهر خود معرفی کرد و دروغ گفت؛ ابراهیم خلیل‌الله که مظهر توکل به خداست همان ابراهیمی که خداوند با او سخن گفت و بر او ظاهر شد. این ابراهیمی است که خدا به او فرمود: «ای ابرام نترس زیرا من همچون سپر از تو محافظت خواهم کرد و پاداشی بسیار عظیم به تو خواهم داد. و فرمود من با تو عهد می‌بندم که قوم‌های بسیار از تو به وجود می‌آورم. از این پس نام تو ابرام نخواهد بود بلکه ابراهیم (به معنای پدر قوم‌ها) زیرا من تو را پدر قوم‌های بسیار می‌سازم. نسل تو را زیاد می‌کنم و از آن ملت‌ها و پادشاهان به وجود می‌آورم. من عهد خود را تا ابد با تو و بعد از تو با فرزندانت نسل اندر نسل برقرار می‌کنم. من خدای تو هستم و خدای فرزندانت نیز خواهم بود... از میان فرزندان تو پادشاهان خواهند برخاست»...
پسر عموی ابراهیم لوط بود. لوط کیست؟ کسی که در قرآن که میزان حقانیت است خداوند می‌فرماید: لوط از صالحان بود و درباره او به همراه عده‌ای از انبیا دیگر (الیاس نبی، اسحاق، عیسی و...) می‌فرماید آنها را بر جهانیان (یعنی همه موجودات عالم) برتری و بزرگی بخشیدیم. و می‌دانیم که درباره اشتباه بزرگ لوط در کتاب مقدس چه چیزی مکتوب است... چرا خدا اینکار را کرد؟ این پیام خداوند است. همیشه این را اعلام کرده است که هیچ کس جز خداوند، مطلق و نامحدود نیست، حتی کسانی که خداوند درباره آنها فرموده که ایشان را بر همه جهانیان برتری و بزرگی داده است...
عیسی از نظر مدعیان یهود فردی گمراه، فاسد، شرور، شورشی و حتی خود شیطان شمرده می‌شد و چون همه امکانات تبلیغی در دست آنها بود تا دهه‌های متمادی بعد از او هم همین فضا حاکم بود. اما حقیقت پنهان نمی‌ماند و آشکار می‌شود. چون خدا با او بود پس او بود که سرانجام پیروز شد. از نظر مدعیان یهود و عوامل آنها اولین مسئله عیسی مسیح این بود که حاصل تولدی نامشروع است یعنی حرامزاده، پس از خانواده طرد شد – زیرا برادران او نیز وی را فردی ساحر و شیطان می‌دانستند. چرا؟ چون با آنها متفاوت بود. قادر به درک او نبودند. می‌گویند آیا می‌شود همه آسمانها را در یک تخم مرغ جای داد؟ آیا موجودی آسمان‌وار را می‌شود در ظرف کوچک ادراک بدبینان قرار داد؟ عیسی بعد از طرد از خانواده، ظاهراً سرگردان بود. اما او در واقع تحت حمایت خدا بود. همه جا را می‌گشت تا گمشده خود را، روح خدا را دوباره بازیابد و در او احیا شود. پس به سراغ هر کس که می‌توانست می‌رفت. ولی همشهریان وی و آشنایان او این را طور دیگری تعبیر می‌کردند. به همین دلیل مسیح فرمود: «فرستاده خدا را در هر جا عزیز می‌دارند مگر در میان خانواده خود و در شهر خود». منظور از این شهر، کسانی بود که با پیش داوری نگاه می‌کنند و خود را آشنا می‌پندارند. گمان می‌کنند که او را سالهاست می‌شناسند. حرف‌های او مدعیان شریعت یهود را هر روز عصبانی‌تر می‌کرد. وقتی که مثلاً می‌گفت: «خوشا به حال آنان که برای برقراری صلح در میان مردم کوشش می‌کنند، زیرا ایشان فرزندان خدا نامیده خواهند شد. خوشا به حال آنان که به سبب نیک کردار بودن آزار می ببیند، زیرا ایشان از برکات ملکوت آسمان بهره‌مند خواهند شد. هر گاه به خاطر من شما را ناسزا گفته، آزار رسانند و به شما تهمت زنند، شاد باشید. بلی، خوشی و شادی نمایید، زیرا در آسمان پاداشی بزرگ در انتظار شماست. بدانید که با پیامبران گذشته نیز چنین می‌کردند». او به مردم می‌گفت اگر مانند علما و بزرگان یهود باشید به ملکوت خدا وارد نمی‌شوید. «چرا پر کاه را در چشم بردارت می‌بینی اما تیر چوب را در چشم خودت نمی‌بینی؟»...
به همین دلیل به شدت مورد نفرت و بدگویی بزرگان یهود قرار داشت و سرانجام نقشه کشتن و به صلیب کشیدن او را طرح ریزی کردند. خداوند روح خدا را به عیسی داد و از طریق روح خود عیسی را مسح کرد و به مسیح مبدل ساخت. او روح خود را به کسی داد که با قضاوت بشری انتخابی مناسب محسوب نمی‌شد. طبق قضاوت بشر شاید اگر روح خدا به یکی از کاهنان یهود که ظاهراً از هر نظر مناسب نقش نجات دهندگی بود، داده می‌شد خیلی معقول‌تر بود اما چنین انتخابی در واقع نادانی و حماقت بود، چون خود آن کاهنان یکی از طیف‌هایی بودند که باید پیام را می‌گرفتند...
رحمت خداوند، متوجه مدعیان نیست. مقدس مآبان چیزی از تقدس ندارند و از خداوند، حتی بویی از تقدس هم به ارث نبرده‌اند. در زمان فرعون ابتدا این کاهنان و مقدسین دربار فرعون بودند که موسی را با گمان‌های باطل خویش رد می‌کردند. در زمان عیسی مسیح، آخرین پیامبر بنی‌اسرائیل هم، این مقدسین و علما یهود بودند که عیسی مسیح را شیطان و فرزند شیطان و کافر می‌دانستند. تا مدتها کسی جرات نداشت خود را مسیحی بداند، هم از ترس ظلم و ستم جباران و هم از بی‌آبرویی. آنها طی دهها سال چنان عیسی مسیح را بی‌آبرو و بی‌اعتبار کرده بودند که برای اکثر مردم، عیسای ناصری معادل شیطان و روح شیطان بود؛ کسی که می‌خواهد دین را باطل کند، مردم را به فساد بکشاند، در دین بدعت گذاشته است، پدر را از پسر و خانواده‌ها را از هم جدا می‌کند، مردم را سحر و افسون می‌کند؛ عیسای ناصری. یکی از استدلال‌های محکم علما و مقدسین یهود این بود که از این همه منطقه چطور ممکن است خداوند فردی را از محله جلیل به عنوان مسیح انتخاب کند. محله جلیل یکی از محله‌های بدنام و فاسد بود و اهالی آن به شرارت مشهور بودند. می‌گفتند چرا خداوند باید مسیح و نجات دهنده را، فردی حرامزاده انتخاب کند، چون آن نادانان ملعون اصرار داشتند که عیسی حاصل یک ارتباط نامشروع میان مریم با فردی بیگانه بوده است و داستانی را که بعداً مریم درباره آن فرد که روح خدا بود بازگو کرد، توجیهاتی برای مقدس جلوه دادن فساد او قضاوت کردند. از نظر آنها هفت برادر عیسی در همین عالم انسانی وضعیتی بهتر از او داشتند، حداقل اینکه فرزندی نامشروع نبودند. اما خیلی نشانه‌ها نشان داد که عیسی همان مسیح و مسح شده خداوند است و حاصل روح خداست. کارهای بعدی او و تاییدات پیشین و پسین. آخرین تایید او در قرآن است. در مورد همین مسئله نامشروع بودن تولد او هم خداوند با یکی از آیات خود بر دهان این جاهلان مشت می‌زند و می‌فرماید: «روح خود را به صورت انسانی تمام (عیار) بر او (مریم) آشکار کردیم». مقدسین یهود می‌گفتند اگر خداوند بخواهد روح خود را به کسی بدهد چرا به ما ندهد؛ ما که پرهیزکاریم، ما که با تقوا و زاهد هستیم. اما مسیحا به آنها می‌گفت شما کور هستید و آنان را ماران، افعی‌زادگان و قبرهای آراسته خطاب می‌کرد. آنها می‌گفتند اگر قرار بود این منتخب خدا باشد لااقل باید مثل یحیای تعمید دهنده می‌بود اما عیسی فرمود: «درباره یحیی که لب به شراب نمی‌زد و اغلب روزه دار بود، می‌گویید دیوانه است؛ اما به من که (مثل شما غذا) می‌خورم و می‌نوشم ایراد می‌گیرید که پرخور و میگسار و همنشین بدکاران و گناهکاران است. اگر عاقل بودید، چنین نمی‌گفتید و می‌فهمیدید چرا او چنان کرد و من چنین».
مسیح درباره آنها فرموده بود: «شما درِ ملکوت خدا را بر روی مردم بسته‌اید نه خودتان به آن وارد می‌شوید و نه می‌گذارید دیگران بدان وارد شوند». پس نظر خداوند بسیار از نظر عامه مردم و حتی کاهنان دور بود. او عیسایی را انتخاب کرد که در مظان بدترین اتهام‌ها قرار داشت: کسی که مریم مجدلیه مشهورترین فاحشه شهر (بعد از توبه) با او همقدم شده است اما حتی قبل از توبه اجازه داد که بدن او را لمس کند، اشک چشمهایش را به روی دستها و پایش بریزد و حتی به این زن بدکاره و مشهور چنان بخششی از خداوند نشان دهد که او را عضوی از خانواده (روحی) خود کند و محرمانه‌ترین امانات را به او بسپارد. پس از نظر علماء و بزرگان یهود و مقدس مآبان فریسی و صدوقی او حتی از باراباس که یکی از شرورترین افراد زمان به حساب می‌آمد هم بدتر بود. چون همه این کارها را به نام خدا می‌کرد. مثلاً وقتی که خطاب به مریم مجدلیه گفت «گناهان تو بخشیده شد... و ایمانت باعث نجاتت شده است» آنها گفتند او کفر می‌گوید، یاوه می‌گوید، اما این زن به یکی از شاگردان بسیار نزدیک عیسی و به قول بعضی از راویان ریزبین، یکی از زنان عیسی (ع) تبدیل شد... اکثر شاگردان او افرادی بودند که پیش از آن، گناهکار یا فاسد و شرور محسوب می‌شدند مثل متی که فردی ظالم و باج‌گیر بود و خانه فساد و لهو و لعب داشت. کسی که بعدها یکی از چهار انجیل او را نوشت. یک روز که برای باج گیری رفته بود عیسی او را دید و به او فرمود: «بیا و مرا پیروی کن». کاهنان و بزرگان یهود که می‌خواستند مسئله را با حرف حل کنند گفتند چرا شما با این قبیل افراد نشست و برخاست می‌کنید؟ و او در پاسخ فرمود: به دلیل این که افراد سالم احتیاج به پزشک ندارند، بلکه بیماران به طبیب نیاز دارند. بروید کمی درباره این آیه کتاب آسمانی فکر کنید که خداوند می‌فرماید: «من از شما هدیه و قربانی نمی‌خواهم، بلکه محبت و بخشش و ترحم می‌خواهم». رسالت من در این دنیا این است که گناهکاران را به سوی خدا بازگردانم. نه آنانی را که گمان می‌کنند عادل و مقدسند. از نظر مسیحا این افراد کور بودند چون گمان می‌کردند که می‌بینند. آنها هم با خود استدلال می‌کردند که این عیسی باید شیاد و دروغگو باشد چون ما را که می‌بینیم کور خطاب می‌کند. عیسی می‌گفت: «هر نهالی که پدر آسمانی من نکاشته باشد از ریشه برکنده می‌شود پس با آنان کاری نداشته باشید. ایشان کورهایی هستند که عصاکش کورهای دیگر شده‌اند. پس هر دو در چاه خواهند افتاد». عیسی اعتقادات خشک و ساختگی آنها را در هم می‌شکست. پس آنها عیسی را بدعت گذار نامیدند.
چطور ممکن است خداوند با کسی باشد که شاگردانش از میان افراد گناهکار و گمراه و شرور انتخاب شده‌اند؟ چطور ممکن است روح خداوند در کسی باشد که به مجلس رقص و پایکوبی رفته است؟... آنها می‌دیدند که نشانه‌های عیسی همان چیزی است که در کتاب مقدس، درباره خدمتگزار منتخب خدا گفته شده ولی می‌گفتند که عیسی همه نشانه‌ها را درباره خودش جعل کرده و ساخته است و اینها نشانه‌های طبیعی و خدادادی نیست. اما وقتی می‌دیدند آن نشانه‌ها عین واقعیت است و واقعاً اثرگذار و ماندگار است، وقتی هیچ چاره دیگری در برابر قدرت خدا نداشتند، وقتی مستقیم تر با معجزه عیسی روبرو می‌شدند و احتمال می‌دادند که نکند این همان مسیح باشد می‌گفتند: عیسی خودِ شیطان است و شیطان رئیس شیاطین است و خودش در او حلول کرده است. به همین دلیل او دارای قدرت‌های شیطانی است و ارواح ناپاک و شیطانی را هم می‌تواند از درون مردم براند و مردم را ظاهراً شفا بدهد و آنها را با نیرنگ و دروغ به روشنایی کاذب برساند. اما آنها متوجه تناقض بزرگی که در استدلالشان وجود داشت نبودند. اگر واقعا عیسی خود شیطان بود، باید فرمانروایی‌اش را گسترش می‌داد و ارواح شیطانی را به مردم وارد می‌کرد نه آنکه آنها را از مردم براند. چطور ممکن است انسانی شیطانی باشد اما محصول کارش خدایی و نزدیک شدن به خدا باشد. عیسی گفت: «اگر من به وسیله روح خدا ارواح ناپاک را بیرون می‌کنم پس بدانید که ملکوت خداوند در میان شما آغاز شده است. کسی نمی‌تواند حکومت را از چنگ شیطان بیرون بکشد، مگر اینکه نخست او را ببندد... هر کس به من کمک نمی‌کند به من ضرر می‌رساند... هر گناهی ممکن است بخشیده شود مگر تحریف و بی‌حرمتی به روح القدس که هیچگاه بخشیده نخواهد شد نه در این دنیا و نه در آن دنیا». عیسی فردی قانون شکن و نامطلوب شمرده می‌شد. کاهنان یهود بارها او را آزمایش کردند و به همین نتیجه رسیدند. مثلاً وقتی آن زن زناکار را آوردند تا او دستور سنگسار وی را صادر کند اما او حاضر نشد به سنگسار شدن آن زن زناکار حکم دهد و گفت «بسیار خوب. آنقدر بر او سنگ بیندازید تا بمیرد. ولی سنگ اول را کسی بزند که خود تا به حال گناهی نکرده است» و آخر که همه جمعیت پراکنده شدند به آن زن گفت «من نیز تو را محکوم نمی‌کنم. برو و دیگر گناه نکن». چطور ممکن است خداوند رحمت و برکات خود را متوجه چنین فرد ظاهراً بدعت‌گذار و قانون شکنی سازد. مسئله این است که قضاوت‌ها و نظرات خدا بی‌نهایت حکیمانه و هوشمندانه است. خداوند یک نقطه از آسمان را نمی‌بیند تا درباره آسمان نظر بدهد. بلکه همه آسمان را، بی‌نهایت آسمان را می‌بیند، گذشته ازلی و آینده ابدی آسمان را می‌بیند. و همه نقشه‌های آسمانی را هم در نظر می‌گیرد آنگاه نظرش آشکار می‌شود. از نظر کاهنان یهود، عیسی فردی شیاد و کلاهبردار محسوب می‌شد. شیادی که از همه قدرتهای شیطانی برخوردار است و حتی می‌تواند با نیروی شیطانی‌اش معجزه کند؛ او زنان را فریفته و اموال آنان و بعضی از شاگردان دیگرش را هم ربوده است. ؛ افرادی مانند یونا، همسر خوزا (وزیر دربار هیرودیس پادشاه، همان که عیسی او را روباه خطاب کرد) که از دارایی شخصی خود عیسی و شاگردانش را خدمت می‌کرد. از نظر علما و بزرگان یهود اگر می‌خواستند به زور خود را قانع کنند که این شاید یک انتخاب الهی باشد عیسی بدترین و نامناسب‌ترین و اشتباه‌ترین انتخاب بود. اما از نظر خداوند عیسی بهترین، عالی‌ترین و استثنائی‌ترین انتخاب ممکن برای القا و دریافت روح خدا و اعلام نظرات خداوند بود. از نظر آنها عیسی فردی محسوب می‌شد که از بدترین محل، از بدترین خانواده، با بدترین تولد، با گذشته‌ای سیاه و مشکوک، برخاسته بود، بنابراین نمی‌توانستند درباره او مسیح بودن و پادشاه الهی بودن را بپذیرند اما وقتی با اشتیاق و استقبال مردم مواجه شدند او را پیامبر کافران و دوست گناهکاران و بی‌دینان نامیدند.
انسان موجودی خطاکار است. انسان در گناه و ضعف و رنج آفریده شد. پس اگر خداوند به یاد گناهکاران نباشد به یاد چه کسی می‌خواهد باشد؟ اگر هم انسان‌ها پاک و مقدس باشند دیگر چه احتیاجی به خدا دارند. اگر همه ما سالم باشیم دیگر چه احتیاجی به طبیب داریم؟ همانطور که مسیح فرمود کسی که گمان می‌کند می‌بیند چه احتیاجی به بینش الهی دارد؟ ما نمی‌بینیم و باید به نابینایی خود معترف باشیم تا نگاه خداوند متوجه ما بشود. ما خوابیم و نباید ادعای بیداری کنیم تا خداوند بیاید و ما را بیدار کند. رنجوریم و خداوند باید ما را از رنج و ناراحتی نجات دهد. نظرات یک نابینا درباره منظره‌ای که پیش روی اوست، چقدر اعتبار دارد و چقدر درست است. به همین اندازه نظرات بشر درباره منظره‌ای که از زندگی در پیش روی اوست، بی‌اعتبار است. اصل، نظر خداوند و خواست خداست. اگر خداوند چیزی را بخواهد و همه جهانیان نخواهند یا بخواهند فرقی نمی‌کند، همان که نظر اوست انجام می‌شود...
خداوند از میان بزرگترین خانواده‌ها و ظاهراً مناسبترین افراد، در زمان شائول پادشاه، داود را انتخاب کرد. وقتی سموئیل نبی سراغ یسی پدر داود رفت تا ببیند این منتخب خداوند برای پادشاهی کیست، ابتدا فکر کرد که شاید از میان هفت پسر یسی، این الیاب باشد که مورد نظر خداوند برای پادشاهی است. اما خداوند فرمود «به چهره او و بلندی قدش نگاه نکن زیرا او کسی نیست که من در نظر گرفته‌ام. من مثل انسان قضاوت نمی‌کنم. انسان به ظاهر قضاوت می‌کند اما من به باطن». به همین ترتیب یسی یک یک پسرانش را نزد سموئیل نبی آورد اما خداوند هر بار فرمود این هم آنکه من می‌خواهم نیست. این هفت برادر از جنگاوران و افسران سپاه پادشاه شائول بودند. یسی گفت پسر دیگری هم دارم که از همه کوچکتر است اما او در صحرا مشغول چرانیدن گوسفندان است. وقتی او را آوردند سموئیل پسری شاداب و خوش‌قیانه را دید که چشمانی زیبا داشت. خداوند فرمود: «این همان کسی است که من برگزیده‌ام. او را تدهین کن».
روح خداوند بر او نازل شد و از آن روز به بعد بر او قرار داشت. سپس سموئیل به خانه خود در رام الله بازگشت. شغل داود چوپانی و نوازندگی بود. از میان میلیونها خانواده، خداوند بر خانواده یسی دست گذاشت و از هشت پسر او (مانند هشت پسر خانواده یوسف نجار، همسر مریم مادر عیسی) بعیدترین را انتخاب کرد، یعنی داود را. اما دلیل این انتخاب چه بود؟ وفاداری داود به خداوند، اتکاء او به نام خداوند. پس اولین نشانه قدرت خداوند ظاهر شد. او که نوجوانی بیش نبود، در برابر پهلوان بزرگ سپاه مقابل که به همه و به خداوند توهین می‌کرد و کسی جرات مقابله با او را نداشت ایستاد و گفت: «تو با شمشیر و نیزه و زوبین به جنگ من می‌آیی، اما من به نام خداوند قادر متعال یعنی خدای اسرائیل که تو به او توهین کرده‌ای با تو می‌جنگم. امروز خداوند تو را به دست من خواهد داد و من سرت را خواهم برید، و لاشه سپاهیانت را خوراک پرندگان و درندگان صحرا خواهم کرد. به این وسیله تمام مردم جهان خواهند دانست که در اسرائیل خدایی هست و همه کسانی که در اینجا هستند خواهند دید که خداوند برای پیروز شدن نیازی به شمشیر و نیزه ندارد». آنگاه داود با یک سنگ کوچک که در فلاخن خود گذاشت پهلوان افسانه‌ای سپاهیان دشمن را از پای درآورد. و کتاب مقدس می‌نویسد که «داود در تمام کارهایش موفق می‌شد زیرا خداوند با او بود». بله، خداوند حامی و پشتیبان خدمتگزار خود است.
و شائول که داود فرمانده سپاه او بود و بعد از مدتی خود به پادشاهی رسید، انتخابی بر اساس معیارهای بشری نبود. او به دنبال الاغ‌های گمشده پدرش می‌گشت و چون آنها را پیدا نکرد نزد سموئیل نبی رفت تا بلکه پولی بدهد و جای الاغ‌های گمشده را بداند. وقتی سموئیل، او را دید خداوند به سموئیل فرمود: «این همان مردی است که درباره‌اش با تو صحبت کردم. او بر قوم من حکومت خواهد کرد». وقتی سموئیل شائول را از پادشاه شدنش باخبر کرد او در بهت و ناباوری گفت، ولی من از قبیله بنیامین هستم. قبیله ما کوچکترین قبیله بنی‌اسرائیل است، خانواده ما هم در بین خانواده‌های آن قبیله کوچکترین است. چرا این حرفها را به من می‌گویی؟ حتی وقتی در بین مردم قرعه انداختند تا نظر خداوند برای انتخاب پادشاه معلوم شود وقتی که قرعه به نام شائول درآمد، شائول را پیدا نکردند. او از شدت ناباوری و تحیر، خود را در میان بار و بنه سفر پنهان کرده بود. وقتی او را پیدا کردند سموئیل گفت، این است آن پادشاهی که خداوند برای شما برگزیده است. در میان قوم نظیر او پیدا نمی‌شود. پس روح خداوند بر شائول قرار گرفت...
در واقع خداوند انسانها را حتی پیش از تولدشان انتخاب می‌کند. منتخبین خداوند از ازل، از هزاران سال قبل از آنکه به دنیا بیایند متولد شده‌اند. مثلاً خداوند به ارمیاء نبی می‌فرماید: «قبل از آنکه در رحم مادرت شکل بگیری انتخابت کردم. قبل از آنکه به این جهان بیایی تو را انتخاب کردم و معلوم کردم تا در بین مردم جهان پیام‌آورم باشی». ارمیا در پاسخ به خداوند می‌گوید: الهی این کار از من برنمی‌آید من جوانی کم سن و بی‌تجربه‌ام و خداوند می‌فرماید: «اینطور نگو چون به هر جایی که تو را بفرستم خواهی رفت و هر چه به تو بگویم خواهی گفت. از مردم نترس زیرا من با تو هستم و از تو محافظت می‌کنم».
پس نظری که خداوند امروز می‌دهد مربوط به امروز نیست بلکه این نظر و این خواست از ازل بوده و تا ابد هست. با قضاوت‌های سطحی بشر خیلی بهتر بود که خداوند یک امپراطور بزرگ برای اعلام پیام‌های خود برمی‌گزید و بنابراین هیچ کس هم قدرت مقاومت در برابر او را نداشت و پیام خداوند هم فوراً به همه می‌رسید و در همه جا عملی می‌شد اما چرا خداوند اینکار را نکرد؟ چرا فرعون را که بر همه چیز تسلط و کنترل داشت انتخاب نکرد و موسی را که مجرمی فراری محسوب می‌شد انتخاب کرد؟ موسایی که به دلیل فرار از جنایت، فرار از قتلی که مرتکب آن شده و باید در قبال آن کشته می‌شد، به سرزمین مدیان فرار کرده بود. اگر فرعون انتخاب می‌شد به حساب ما شاید همه چیز در یک روز تمام می‌شد. تازه همه مصریان و بنی‌اسرائیل و هم ملت‌های دیگر نجات پیدا می‌کردند. اما این قضاوت‌ها از نظر خداوند سطحی و بیهوده است. حتی خود موسی هم نمی‌توانست به این راحتی قبول کند. گفت خدایا من کیستم که پیش فرعون بروم و بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون بیاورم؟ و خداوند فرمود: «من با تو خواهم بود». باز گفت خدایا من هیچ وقت سخنگوی خوبی نبوده‌ام نه قبلاً و نه حالا که با من حرف زده‌ای بلکه لکنت زبان دارم. خداوند فرمود: «من به تو قدرت بیان می‌دهم و هر چیزی را که باید بگویی به تو می‌آموزم».
این چندان مهم نیست که جنس نی از چه باشد. با اینکه نی را از مرداب بیرون می‌آورند و با آن فلوت می‌سازند، مهم این است که نی در دست چه کسی باشد. اگر او یک استاد فلوت زن باشد با آن نی یا حتی یک نی شکسته می‌تواند زیباترین و خوبترین آهنگ‌ها را بنوازد اما اگر فلوت زن نباشد حتی اگر بهترین نی طلا و جواهرنشان دنیا را هم به او بدهی فرقی نمی‌کند. مهم این است که آیا خدا با انسان هست یا نه؟ اگر خداوند با کسی باشد، او هر که باشد و هرچه باشد، نور و برکت و خوبی‌ها از او زاییده می‌شود. او انتشار دهنده نور است. اما اگر با کسی نباشد، حالا هر کس که می‌خواهد باشد، پادشاه یا زاهد صدساله فرقی نمی‌کند، نوری از او منتشر نخواهد شد. اگر جریان نور نباشد همه لامپ‌های جهان از گرانترین تا ارزانترین‌ها یکی هستند اما اگر یکی از این لامپ‌ها روشن شود، مهم نیست که برچسبی که بر آن زده‌اند چیست، همین که نور می‌دهد، زندگی می‌دهد، روشنایی و بینایی می‌دهد همین کافیست. مهمترین چیز اینست که آیا خدا با کسی هست یا نه؟
از بین میلیون‌ها فرد یک مملکت، بعد از پادشاه کدام فرد است که از همه قوی‌تر است، از همه توانگرتر است، از همه اختیارات بیشتری دارد؟ معلوم است که کسی که پادشاه او را برگزیده تا چنین مقامی داشته باشد، کسی که پادشاه بیش از بقیه از او حمایت می‌کند. در این جهان هم کسی بزرگتر است که خداوند بیشتر با اوست. کسی بزرگتر و بالاتر است که خداوند خواسته باشد. کسی از رحمت و محبت خاص خداوند بهره‌مند است که خداوند او را انتخاب کرده. او هرکسی می‌تواند باشد و غالبا کسی است که در قضاوت‌های بشری نمی‌گنجد. البته کدام بشر؟ زیرا بشر امروز قضاوت‌ها و نظراتش با بشر قرن‌ها پیش متفاوت شده است. اگرچه متکبران و اندیشه‌های منجمد همچنان مانند قرنها پیش می‌اندیشند اما اکثر مردم به نظرات خداوند نزدیک شده‌اند اگر چه به آن نرسیده‌اند. خداوند می‌فرماید «همانگونه که آبها دریاها را پر می‌کنند، زمانی خواهد رسید که درک و شناخت بزرگی خداوند جهان را پر خواهد ساخت». و نیز درباره آخر زمان خداوند می‌فرماید: «پس از آن روح خود را بر همه مردم (با ایمان و خداخواه) خواهم ریخت. پسران و دختران شما نبوت خواهند کرد. پیران شما خواب‌ها و جوانان شما رویاها خواهند دید. در آن روزها من روح خود را بر غلامان و کنیزان شما نیز خواهم ریخت. علامت‌های عجیب از خون، آتش و ستون‌های دود، در آسمان و زمین ظاهر خواهم ساخت. اما هر که نام خداوند را بخواند نجات خواهد یافت».

تدوین و بازنویسی:

منصورون – فرزندان ایلیا

نظر دهید

0

ما 9 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم

FacebookMySpaceTwitterDiggDeliciousGoogle BookmarksLinkedin

عضویت در خبرنامه سایت

captcha 

همه حقوق نزد وبگاه معرفی استاد ایلیا «میم» رام الله محفوظ است © 2016.