تندرو و سپس میانه رو
«قبول بسم الله الرحمن الرحیم، قبول قاعدهٔ آسان گرفتن و سخت نگرفتن است. سخت گیری با بسم الله الرحمن لرحیم در تضاد است همانطور که آسان گرفتن با آن هم خوانی دارد.»
«بسم الله الرحمن الرحیم میگوید. نرم باش و به نرمی رفتار کن. ابرها از نرم ترین چیزها هستند و ابرها از پربرکت ترین موجودات این عالم اند و همه چیزهای زنده از آب پدید آمدند، زندگی به آب وابسته است اما آب، از ابر حاصل میشود و به ابر زندگی مییابد ...»
«هر کسی که نرم است از او زندگی و برکت به بار میآید. حیات زمین و زندگی زندگان، به نام خدا، از ابر آغاز شد، زیرا به آب است. و نرم تر از ابر، نور است... انسانی که نرم است مثل ابر پربرکت است. او مجرایی است برای رساندن روزی دیگران پس روزی خودِ او روان و جاریست ...»
او لااقل در دو مقطع از زندگی گذشتهٔ خود بسیار مذهبی بود. او به طرزی افراطی غرق در اندیشههای مذهبی شده بود. کمترین و کوچکترین جزئیات دین را رعایت میکرد...
قرآن را تفسیر میکرد، گروههای نرمافزاری و تحقیقی حزب الله داشت، اندیشههای حزب الله را تئوریزه میکرد، با این قصد که بتواند تغییراتی بینشی و اجرایی را در عملکرد حزب الله بوجود آورد و به سمت دوستی و ارتباط عمیقتر با مردم پیش ببرد. با بعضی از جریانهای حزب الله و از طریق چندین واسطه ارتباطات راهبردی داشت...
اما نمیدانم که چرا او دچار چرخشهای بینشی و تغییرات دیدگاهی شد. او سوالاتی در بارهٔ دین و مذهب داشت که تقریباً همیشه این سوالات بی پاسخ میماندند. آیا دلیلش این بود؟ یا ظلمها و بی عدالتیهای شدیدی که بعضی از گروهها در حق او و شاگردانش روا میداشتند؟ شاید همینها بود که باعث میشد او در دیدگاههایش نرمتر و نرمتر شود و اعتقاد بیشتری به تساهل و تسامح و آسان گیری پیدا کند. شاید هم این دو دلیل احتمالی که ذکر کردم بی ربط باشد چون از یک طرف دیگر شاهد بودم که او عادت داشت وقتی که وارد حوزهای میشد تا آخر آن پیش برود و این را در موضوعات مختلفی میدیدم. وقتی هم او در مذهب فرو رفت غرق در اندیشههای مذهبی و شاید متعصبانه شد.
نکتهٔ دیگری که برایم جالب است این بوده که ایلیا همیشه وحشت داشت از اینکه در بین مردم بعنوان فردی مذهبی یا یک الگوی مذهبی شناخته شود و ممکن است به همین دلیل در سخنرانیها، در بیانیهها و در هر فرصتی این را مطرح میکرد که من فردی مذهبی نیستم. من پیشوای مذهبی نیستم و... اما کاری که ایلیا با مردم میکرد عملاً زنده کردن روح خداپرستی بود. او روح دین را در افراد زنده میکرد. به هویت زنگ خوردهٔ ما جانی دوباره داد و مغزها و ذهنهای ما را فعال کرد...
به مسائل شرعی پاسخ نمیداد و با آنکه تفسیر قرآن را به طرزی مجذوب کننده و حیرتآور انجام میداد اما جز در بعضی از جلسات خصوصی و غیرعمومی وارد این مبحث نمیشد. تفسیر او از قرآن بحدی عمیق، فوقالعاده و قدرتمند و زنده بود که بعید بود اگر در آن جلسات خصوصی یک فرد غیر مسلمان حضور داشته باشد، در پایان جلسه یا نخواهد مسلمان شود یا به اسلام شدیداً علاقمند و در بارهٔ آن کنجکاو نشده باشد. البته اسم این توضیحات، تفسیر قرآن نبود اما ما میدانستیم که این حرفها فقط شرح و توضیح کلام خداوند است.
نظر دهید