تعالیم اسرار
در پاسخ به سؤالاتی که در ارتباط با تعالیم اسرار و آموزشهای باطنی که مرحلهٔ تعلیمات محرمانه و سرّی محسوب میشود و همچنین در رابطه با جریان درونی هدایت الهی، در یکی از جلسات از استاد سؤالاتی پرسیده شد که ایشان طی سخنرانی کوتاهی به آن پاسخ فرمودند. در این قسمت، برگزیدهای از پاسخ استاد میآید:
در تعالیم اسرار اینطور نیست که بگوییم، این سرّ است. اسرار یعنی ناشناخته، ناشناختهای که از ناشناختنی سرچشمه میگیرد. اسرار به تشخیص در نمیآیند که گفته شود “این سر پنجم، این ششم و این هفتم”.
نمیتوانیم اسرار را تشخیص داده و مشخص کنیم زیرا در این صورت دیگر با اسرار مواجه نیستیم. اسرار شاید فاش شوند امّا تفکیک و شناخته نمیشوند.
به ادراک میرسند امّا به بیان در نمیآیند. تجربه میشوند امّا توضیح داده نمیشوند. نمیتوان گفت که این کتاب مجموعهٔ مکتوب اسرار است. این درست نیست زیرا اسرار، مکتوب هم نمیشوند (مکتوب زمینی). مکتوب میشوند امّا نه در افکار و اندیشهها بلکه در قلب و جان انسان...
شناخته چیزی است که در عالم شناختهها، آنجا که فکر و تشخیص انسان کاراست، وجود دارد. ناشناخته (اسرار) چیزهایی است که در عالم ناشناخته قرار دارند، عالمی که تشخیص و فکر انسان به آن دستیابی ندارد. عالم اسرار برای فکر (قضاوت و برداشت) انسان ناشناخته بوده و خواهد بود.
اسرار را به وسیلهٔ فکر و تشخیص نمیتوان شناخت. اسرار را باید بوسیلهٔ عشق و آگاهی دریافت. اسرار مربوط به عالم غیب است. عالم غیب که عالم مرئی نیست. فکر و استدلال، وسیلهٔ شناسایی در عالم مرئی (ماده و انرژی) است و حال و شهود وسیلهٔ کشف ناشناختههاست...
اسرار را نمیتوان تفکیک و تقسیمبندی کرد، آنها را دستهبندی و از هم جدا کرد زیرا این کارها فعّالیتهای فکر و اندیشهٔ مادی (زمینی) است، نه قلب و شهود.
اسرار را باید کشف کرد، اسرار لمس میشوند، به حس در میآیند، میتوان بر آنها آگاه شد و درکشان نمود امّا نمیتوان به آنها دانش واژهای داشت. درک اسرار در حال و احساس انسان عیان میشود، هر چه بیشتر در عالم اسرار فرو روید، شور و حالی عمیقتر و احساسی متعالیتر خواهید داشت...
اسرار قابل شمارش نیستند. کوه، درخت، رودخانه و غیره، اینها همه قابل شمارشند، امّا آیا نور خورشید هم قابل شمارش و قابل تفکیک است؟ ناشناختهها از جنس نوراند. باید در مسیر این نور قرار گرفت و آن را تجربه نمود. با تاریکی نمیتوان به نور دست یافت. اندیشهٔ زمینی (فکر و برداشت) از جنس تاریکی است و به عالم نور و اسرار راهی ندارد. آیا با بدبینی میتوان به یقین رسید؟...
میتوانید اسرار را بشنوید امّا نمیتوانید به آنها گوش کنید. میتوانید آنها را شهود و مشاهده کنید امّا نمیتوانید آنها را ببینید. به دست نمیآیند زیرا بر دستند، همان طور که نمیشود نور را به چنگ آورد و در دست پنهان نمود...
آیا میتوان عشق را، هوشیاری و شعور را تجزیه کرد و به عناصر مختلفی بدل نمود و برای آنها جایگاه تعیین کرد؟ آیا میتوان گفت عشق این یا آن است؟ خیر. عشق را، بیداری و هوشیاری را باید تجربه نمود. باید آنرا حس کنید، بچشید و دریابید. اینها کیفیتند. سراسر کیفیتند. کمیتشان از کیفیتشان جدا نیست...
به کسی بر میخورید که شاید سالها عشق را تجربه کرده باشد، در عشق ورزیدن نکتهها میداند. از او بخواهید که آنرا توضیح دهد، بیان کند و نکاتش را به شما بیاموزد. امّا عملی نیست. او میداند امّا چیزی برای گفتن ندارد.
او لمس کرده بدون آنکه تشخیص دهد و آگاه است بدون آنکه بیندیشد. نه اینکه اسرار را کتمان میکند بلکه خود اسرار پوشیدهاند، اگر پوشیده و پنهان نبودند که سرّی در کار نبود. اسرار تعلیم داده میشوند امّا نه با واژهها زیرا اسرار مربوط به عالم معنی، دنیای سکوت و خاموشی است. باید آنرا احساس کنیم. مغز انسان، دستگاه تشخیص و شناخت انسان در عالم دانستهها و شناختهها و قلب انسان وسیله کشف اسرار است. با قلب میتوان اسرار الهی را آموخت. با عشق و سکوت میتوان آنها را دریافت نه با هیاهوی واژهها. باید قلب را گشود و نه ذهن را...
اسرار را استنشاق کنیم همان طور که هوا را استنشاق میکنیم. باید نفس کشید، امّا در عالم اسرار. دیگر نمیتوان گفت که این هوا، چند هوا، چقدر هوا.
هوا را باید در دم و بازدم تجربه کنیم تا زنده بمانیم. اسرار نیز باید تنفس شوند تا روح و جان انسان را احیاء و شکوفا کنند. باید در آن بود و با آن زیست...
ممکن است یک نفر بیسواد، امّی، یک کشاورز یا کارگری ساده، به عالم اسرار و ملکوت الهی وارد شده باشد. امّا اگر از او بپرسید شاید هیچ پاسخی نداشته باشد، شاید اصلاً حرف زدن بلد نباشد.
همان طور که اغلب پیامبران و بزرگان معنویت، به ظاهر بیسواد و خالی از دانش (واژهای )بودند...
اندیشهٔ زمینی (افکاری که مغز مولّد آن است) نمیتواند به عالم اندیشهٔ کیهانی راه یابد زیرا از جنسی پستتر و پایینتر است. با کلمه و واژه نمیتوان به بیکلامی و بیواژگی دست یافت. با تاریکی نمیتوان به نور رسید. با تاریکی تنها میتوانید به شکلی دیگر از تاریکی دست یابید.
فکر و تشخیص از جنس تاریکی است، فکر و تشخیص را، راهی به عالم اسرار، به عشق نیست. اصلاً جاییکه تشخیص و دانستگی هست، اسرار نیست. اسرار یعنی ندانستگی. ندانستن نه به معنای جهل بلکه به معنای دست کشیدن از گفتگو و هیاهوست...
اسرار مانند باران است که میبارد. تا ابر نباشد باران نمیبارد. تا سکوت نباشد باران اسرار، باریدنی نیست. باران را نمیتوان شمرد، اندازه گرفت، به چند و چونش پرداخت، باید از باران لذت ببرید، اگر بخواهید تفسیرش کنید دیگر نمیتوانید آنرا حس کنید. باید در زیر باران اسرار قرار گیرید تا بر شما ببارد، نترسید از اینکه مبادا خیس شوید زیرا این باران هر چند خیس میکند، هر چند شاید سرما بخورید امّا پاک و پاکیزه میکند، این باران شفا میبخشد، جان میدهد، چه جانی. روح را مینوازد، نواختنی. این باران، زیباترین موسیقی است، این موسیقی مسحور میکند، مدهوش میکند. اگر از این باران اسرار بنوشید، مست میشوید، مست و بیخود و در این بیخودی رها میشوید از خود...
در پی جمع کردن و ذخیره کردن اسرار نباشید، زیرا نه جمع میشوند، نه ذخیره، به آن دلیل که شمارش نمیشوند، زیرا نامشخص هستند...
مگر کسی که پرواز میکند میتواند تجربهاش را برای شما همان طور که بوده بازگو کند؟ او فقط میتواند بگوید لذتبخش است، زیباست، خیلی خوب است و از این قبیل بیانات.
اسرار به خوابی حیاتبخش میماند. آیا خواب را میتوان تجزیه نمود و به تشخیص درآورد؟ اگر در آید که دیگر خواب نیست. تنها میتوانید از شبه احساسی که در طول خواب داشتهاید حرف بزنید. چه خواب سنگینی. چه خواب عجیبی. انگار در عالم دیگری بودم. انگار مرده بودم. خوابی شیرین، ای کاش بیدار نمیشدم. چقدر اذیت شدم. داشتم خفه میشدم. انگار داشتم پرواز میکردم...
وداها، قرآن (و...) کتب جامعی از اسرارند امّا ظاهری ساده دارند. اسرار اینگونهاند. حتّی اگر مکتوب گردند تفسیر نمیشوند، باید در باطن کتب مقدّس فرو روید تا اسرار همان جملات ساده را دریابید. باید با عشق، با شور و حال به آن وارد شد. مفسّر اصلی کتب به اصطلاح اسرار، قلب و روح شماست. مخزن اسرار، عبارت لا اله الاّ اللّه است. امّا اگر به تفسیر و تجزیهٔ آن بپردازید تنها به مشتی کلمه دست مییابید. باید به معنای آن و به بینش آن وارد شد تا آن را دریافت...
اسرار، تعلیم داده میشود امّا معلوم نمیگردد. بلکه در احوال انسان متجلّی میشود.
تجربهٔ اسرار، احساس میشود امّا اندیشیدنی (با تفکر تاریک) نیست، درک میشود امّا وصف نمیشود، فهمیده میشود امّا به کلام در نمیآید.
باید در اسرار غوطهور شوید، خود را در این اقیانوس لایتناهی بیفکنید، در آن غرق شوید تا با آن یکی گردید.
اقیانوس را نمیتوان به چنگ آورد، اگر بخواهید با آن یکی شوید نمیتوانید آن را تشخیص دهید یا دربارهاش قضاوتی یا صحبتی کنید زیرا باید در آن غرق شوید تا با آن یکی گردید. غرق شده دیگر فرصت و امکانی برای قضاوت و تفکر ندارد. او حتّی دیگر نمیداند که غرق شده، از خود بیخود شده. او از خود رها گشته.
تا وقتی که اثری و خبری از “من” باشد، اسرار الهی تجربه نمیشوند، به هر میزانی که این من کمرنگتر و محوتر شود، تجربهٔ اسرار الهی افزایش مییابد و کاملتر میگردد. امّا این من چه زمانی وجود دارد؟ وقتی که میاندیشید، تشخیص میدهید و قضاوت میکنید. خوب و بد، و سبکسنگین میکنید، مقایسه و جدا میکنید...
ببویید بوی عشق را که همهٔ اسرار هستی در آن است. امّا اگر به چند و چونش پرداختید، دیگر عشقی نیست که بوی آن در فضا بپیچد. یا هست و شما از آن غافلید.
این بوی عشق، تعلیم اسرار است، از خود بیخود میکند، مست و شوریده میکند.
از کیفیت احساس، هوشیاری، درک و تجربه میتوان تعلیم اسرار را محک زد. هرچه این هوشیاری و درک پختهتر شود، جریان اسرار بزرگتر و عمیقتر است. هرچه احساس انسان و بینش او کاملتر شود، خبری است از تجربهٔ عمیقتر اسرار...
کودکان، بیشتر اسرار الهی را درک کرده و بر آن آگاهند تا بزرگان (از لحاظ سنی).
در واقع انسانها هر چه از لحاظ سنی بزرگتر میشوند (اغلب) از تجربهٔ اسرار الهی دورتر میگردند زیرا هر چه بزرگتر میشوند بیشتر فکر میکنند، بیشتر تشخیص میدهند، تاکتیکها و متدهای بیشتری، تردیدها و ابهامات بیشتری را میآموزند. هر چه بزرگتر میشویم، به علوم واژهای تمایل بیشتری پیدا میکنیم زیرا برای دفاع از خود و محافظت از منافع خود، برای مطرح کردن خود و عملی کردن خودخواهی و خودبینیمان، شدیداً بدان نیازمندیم. برای زندگی در عالم تاریکی (زمین) به آن احتیاج داریم. مگر کوران برای راه رفتن به عصا نیازمند نیستند؟ خوب چه عیبی دارد، ما هم در این دنیای تاریکی، که واقعاً چشم چشم را نمیبیند، به فکر و تردید نیازمندیم؟ فکر و تشخیص هم لازم است امّا تنها در پهنهٔ امور مادی و محسوس.
در عالم ناشناختهها، فکر مادی که آغشته به زهر تردید است، راهی ندارد. آیا مار میتواند پرواز کند؟ خیر زیرا بال ندارد. به زمین چسبیده. پس قضاوت خزندهای مانند مار، دربارهٔ امور معنوی و کیهانی، دربارهٔ اسرار الهی، بیارزش و ابلهانه است.
دیدگاه خزندهای چون مار دربارهٔ آسمانها و پدیدههای کیهانی مانند نظرات و قضاوتهای افرادی است که میخواهند بوسیلهٔ حساب و استدلال و بحث و مجادله، به کشف اسرار الهی و دنیاهای معنوی بپردازند. امور آسمان را باید از عقاب بلندپرواز پرسید نه از مار خزنده.
برای تجربهٔ اسرار کهکشانهای الهی باید پرواز کرد، در آن بود و با آن بود. از دور نشستن و حدس زدن، کاری از پیش نمیبرد، باید پرواز کرد تا لذت پرواز را چشید، با تعریف کردن نمیتوانید پرواز را تجربه کنید. باید در شور و حال پرواز غوطهور شد تا پرواز لمس شود...
دانه در جریان تعلیم اسرار الهی قرار میگیرد تا به مرحلهٔ شکوفایی و درخت بودن برسد...
اسرار الهی، مانند جریانی از آگاهی و هوشیاری است، بیدار و بیدارتر میکند و احساس را تعالی میبخشد. (از بُعدی) مگر بهشت و جهنم چیزی جز دو شکل از احساس لذت و رنج هستند؟
در واقع هدف ما از هر علمی این است که احساس خود را بهبود ببخشیم، کاملتر کنیم و بر لذتش بیفزاییم...
تجربهٔ اسرار مانند بوییدن یک گل است، مانند شناکردن در رودخانه است، مانند پرواز است. عقاب پرواز کردن را چگونه به جوجههایش میآموزد؟ آیا برای آنها توضیح میدهد یا با دیدن به آنها تعلیم میدهد؟ استاد، تعلیم اسرار را اینگونه میآموزد.
اسرار، تعریفی نیست، تجربی نیست. به چنگ نمیآید زیرا همه چیز را با چنگ خود مینوازد. شوریده میکند و عاقل (عقل زمینی و ظاهری) نمیکند. طوفان به پا میکند و ساکن نمیکند. به جولان در میآورد و از توقف باز میدارد. بیحرکت نمیکند زیرا رقصنده است و به رقص در میآورد...
اسرار حق، آموخته (مانند دانش واژهای) نمیشود بلکه دریافت میگردد. باید در را باز بگذاریم، خالی شویم تا در ما جریان یابد و ما در جریانش جلا یابیم. وقتی که جلا یافتی و شفاف شدی، شفافیتی چون آینهای پاک، خداوند در تو ظاهر میشود و تصویر خداوند در این آینهٔ پاک نمایان میگردد. آن تصویر بینقش، آن نقش بیشکل، آن بینقش نقشزننده، و آن نقشزنندهٔ روحبخش در تو، در تو ای انسان خاکی ظاهر میشود. سماوات و ملکوت الهی در تو آشکار میگردد...
ادامه دارد
منبع: کتاب جریان هدایت الهی
نظر دهید