زندانِ نفس
در زندانیم. خود را محبوس کردهایم. هوای درون زندان بسیار مسموم و آلوده است و تاریکی وحشتناکی فضای درونی را احاطه کرده. نه نوری نه هوای تازهای و این بدان دلیل است که درها و پنجرههای خانه را محکم بستهایم، پس نه نور خورشید به داخل میآید و نه جریان زندگی هوا. بر اثر هوای آلوده، مسموم و در حال خفه شدنیم. همهٔ غذاهای درون خانه فاسد شدهاند و ما سخت بیماریم. مرگ پیش روی ماست و به زودی گلویمان را میفشارد...
در چنین وضعیتی گمان میکنیم که دنیای واقعی، همین فضای تاریک، مسموم و محقّر درون زندان است. دنیای زیبا و نامحدود و روشن بیرون از خانهٔ تاریکی را چون نمیبینیم، تکذیب میکنیم.
به لذتهای پر درد و رنج، مشغولیتهای بیارزش زندان تاریکی دلخوش کردهایم و از شادیها و لذتهای واقعی و همیشگی بیرون از زندان غافل گشتهایم...
نسیم عشق میوزد و طوفانوار میوزد امّا از آنجا که در پشت درها و دیوارها پنهان شدهایم «خبری از عشق نیست» بیرون از زندان، هر دمش خبرهایی سرورانگیز و جدید، لیکن درون زندان خبرهایش تکراری و غمانگیز است...
هوای مسموم، ذهن و جانتان را گیج و مشوش ساخته. خود نمیدانید که به چکار مشغولید و به کجا میروید. نور از دیدگانتان رخت بر بسته پس نمیبینید و از حقیقت محروم گشتهاید.
این زندگی نیست زیرا زندگی، رهایی است امّا شما در حبس واسارت هستید! زندگی دیدن است و شما نابینایید. زندگی در زندان تاریک، وحشت است و اضطراب، رنج است و بیماری و سرانجام، مرگی سخت و عاقبتی شوم...
درها و پنجرهها را بگشایید تا حیات الهی در دنیایتان جاری شود، جانی بگیرید و پر و بالی بزنید.
امّا این درها و پنجرهها چیستند؟ قضاوتها و برداشتهای شما. تردیدها و بدبینیهایتان. «ایمان بیاورید» آنگاه درها باز میشوند و «نجات میسّر»...
دیوارها را فرو ریزید تا خورشید بر وجودتان بتابد و «از او» شوید. دیوار خودبینی و خودخواهی، شما را زندانی خود ساخته. ویرانش کنید که این عین شکوفایی است. غفلت نکنید که بیرون از این سراسر نعمت است، امّا چون در این بمانید نعمت، نقمت است...
«کسی بر در خانهٔ شما میکوبد. مباد برود، که اگر برود، خدا برود. در بگشایید و پذیرایش شوید. دیوارها را فرو ریزید و در آغوشش بگیرید که سخت مشتاق شماست. فریاد برآورید و بخوانیدش... تا نیابید او را، از پای ننشینید امّا بیهوده جستجویش مکنید زیرا او اکنون نزدیک شماست. دور نروید.»
منبع: کتاب جریان هدایت الهی
نظر دهید