ایلیا «میم» کیست؟

  1. معرفی
  2. آموزگار بزرگ تفکر
  3. آثار توقیف شده

Ostad-Iliyaایلیا رام الله در میان پیروان خود و در نقاط مختلف دنیا به اسم‏های مختلفی شناخته شده است... ظاهر او شباهتی به افراد مذهبی ندارد و خود مؤکداً گفته است که مذهبی و متشرع نیست . وی در باره دین و مذهب آموزش نمی دهد و به سوالات شرعی نیز پاسخ نمی گوید اما با این وجود اکثر تعلیمات او در راستای احیاء معنویت الهی و معرفت باطنی است....

ادامه مطلب

 

Peyman Fattahi- Elia Ramollah 1علم تفکر زیرساخت اصلی دانایی و هوشمندی انسان است... درواقع می‏توان گفت که علم تفکر تکنولژی هوشمندی و روش‏های دانایی است و این موضوع تأثیرات بسیار تعیین‏ کننده و اساسی خود را در حل مسائل (جدای از مقوله اطلاعات) بجا می‏گذارد. از این دیدگاه، با تحلیل شخصیت معلم بزرگ، ایلیا «میم» به نتایج جالبی برمی‏خوریم که به نوعی می‏تواند نمایانگر ابعادی از این تکنولژی هوشمند باشد...

ادامه مطلب

 

 

تا سال 1386 حجم متون تعلیمی او به بیش از 4000 صفحه رسید که در قالب 40 عنوان کتاب گردآوری شده بود. به جز کتاب «جریان هدایت الهی» که حاوی مجموعه سخنرانیهای ایلیا «میم» در سن 23 سالگی است -و در سال 77 با تدوین یکی از شاگردان وی چاپ شد- کلیه کتب تعلیمی وی تحت توقیف دایره ادیان و مذاهب اطلاعات بوده و اجازه انتشار ندارند.فهرستی از مکتوبات تعلیمی استاد ایلیا «میم» که تا سن 33 سالگی از ایشان در دست است عبارتند از ...

ادامه مطلب

 

قصار روز

Category مقالات خواندن 5088 دفعه

آنکه می‌داند

 

پرده اول) کلاس درس، روز اول شاگردان پشت میزهای خودشان نشسته بودند، آموزگار درس را شروع می‌کند: «امروز دستور زبان داریم، کتاب‌ها را بیرون بیاورید». شاگردان اطاعت می‌کنند. آموزگار طبق معمول، بعد از پایان توضیحاتش، درس را از بچه‌ها می‌پرسد و از شاگردان می‌خواهد که فعل‌های مختلف را صرف کنند؛ شاگردان هم  به نوبت جواب می‌دهند. تا اینکه نوبت به یکی دیگر از شاگردان می‌رسد ... آموزگار به شاگرد: «فعل ندانستن را صرف کن». شاگرد: «من نمی‌دانم، تو نمی‌دانی، ...» شاگرد به این قسمت که می‌رسد مکثی می‌کند، انگار نمی‌تواند ادامه دهد «او ... او ...» نه هر کار کرد، نتوانست بقیه‌اش را بگوید، آموزگار با دیدن مکث شاگرد، فکر کرد مشکلی در فهم درس آن روز برای شاگرد پیش آمده، پس گفت: «ادامه بده، نکند به درس گوش نمی‌کردی»؟ شاگرد گفت: «چرا، گوش می‌کردم» و سکوت کرد. آموزگار کمی بلندتر گفت: «پس ادامه بده، این که خیلی ساده است». شاگرد گفت: «این خیلی مشکل است». آموزگار: «چه چیزی مشکل است، مشکل کجاست»؟  شاگرد: «این که هیچ کس نداند». آموزگار گفت: چه کسی می‌تواند؟ همه دستشان را بلند کردند و با سروصدای زیاد و اصرار خواستند که بگویند: آقا ما بگیم؟ آقا ما بگیم؟ آموزگار به یکی از شاگردان که دستش را از بقیه بالاتر آورده بود گفت: «تو بگو». او بسرعت و با صدای بلند گفت: «من نمی‌دانم، تو نمی‌دانی، او نمی‌داند، ما نمی‌دانیم، شما نمی‌دانید، آنها نمی‌دانند». آموزگار: «همه فهمیدید»؟ همة شاگردان با صدای شرطی‌شده تکرار کردند: «ب... ع... ع... له».  شاگرد که شاهد این صحنه بود، در سکوت با خود اندیشید، در جامعه‌ای که هیچ کس نداند، زیستن چقدر مشکل می‌شود.  در این فکر بود که آموزگار به او نزدیک شد و پرسید: «کجایی؟ اگر فهمیدی این‌دفعه کامل بگو». شاگرد این‌دفعه تمام نیروی خودش را به کار برد و گفت: «من نمی‌دانم، تو نمی‌دانی، ...» دوباره سعی کرد: «من نمی‌دانم، تو نمی‌دانی، او ...» اما نتوانست به اینجا که می‌رسید، نمی‌توانست و باز هم سکوت می‌کرد.  آموزگار پرسید: «چرا ادامه نمی‌دهی، چه شده؟». به آموزگار گفت: «وقتی من و شما می‌گوییم نمی‌دانیم، چطور می‌توانیم بگوییم که او می‌داند یا نه؟ مگر می‌شود هیچ کس نداند؟ باید کسی بداند، حتی اگر یک نفر باشد». آموزگار سری تکان داد و خطاب با شاگرد گفت: «برو بنشین، نمی‌خواهد برای من فیلسوف بشی، درس‌ات را جواب بده».  شاگرد در حال رفتن با خود اندیشید، کاش از من خواسته بود، فعل دیگری مثلا توانستن را برایش بگویم.
پردهٔ دوم) کلاس درس، فردای آن روز فردای آن روز، شاگردان نوشته‌ای بر تختة کلاس دیدند: من نمی‌دانم، تو نمی‌دانی، اما «یکی» می‌داند، پس به کمک او؛ ما می‌دانیم، شما می‌دانید، آنها هم می‌دانند. همه خواهیم دانست. در سطر پایین درشت‌تر نوشته بود: «یکی حتماً می‌داند و من او را خواهم یافت». یکی از صندلی‌های کلاس تا آخر سال خالی ماند.


نویسنده: الف. ب
منبع: نشریه علوم باطنی (شماره ۶)

 

نظر دهید

0