ایلیا «میم» کیست؟

  1. معرفی
  2. آموزگار بزرگ تفکر
  3. آثار توقیف شده

Ostad-Iliyaایلیا رام الله در میان پیروان خود و در نقاط مختلف دنیا به اسم‏های مختلفی شناخته شده است... ظاهر او شباهتی به افراد مذهبی ندارد و خود مؤکداً گفته است که مذهبی و متشرع نیست . وی در باره دین و مذهب آموزش نمی دهد و به سوالات شرعی نیز پاسخ نمی گوید اما با این وجود اکثر تعلیمات او در راستای احیاء معنویت الهی و معرفت باطنی است....

ادامه مطلب

 

Peyman Fattahi- Elia Ramollah 1علم تفکر زیرساخت اصلی دانایی و هوشمندی انسان است... درواقع می‏توان گفت که علم تفکر تکنولژی هوشمندی و روش‏های دانایی است و این موضوع تأثیرات بسیار تعیین‏ کننده و اساسی خود را در حل مسائل (جدای از مقوله اطلاعات) بجا می‏گذارد. از این دیدگاه، با تحلیل شخصیت معلم بزرگ، ایلیا «میم» به نتایج جالبی برمی‏خوریم که به نوعی می‏تواند نمایانگر ابعادی از این تکنولژی هوشمند باشد...

ادامه مطلب

 

 

تا سال 1386 حجم متون تعلیمی او به بیش از 4000 صفحه رسید که در قالب 40 عنوان کتاب گردآوری شده بود. به جز کتاب «جریان هدایت الهی» که حاوی مجموعه سخنرانیهای ایلیا «میم» در سن 23 سالگی است -و در سال 77 با تدوین یکی از شاگردان وی چاپ شد- کلیه کتب تعلیمی وی تحت توقیف دایره ادیان و مذاهب اطلاعات بوده و اجازه انتشار ندارند.فهرستی از مکتوبات تعلیمی استاد ایلیا «میم» که تا سن 33 سالگی از ایشان در دست است عبارتند از ...

ادامه مطلب

 

قصار روز

Category مقالات خواندن 5004 دفعه

گره بازنشدنی دو سرنوشت

 

"ازدواج با یک نفر، ازدواج با سرنوشت او و شریک شدن در همهٔ مسایل و نتایج اوست." (ایلیا «میم» رام‌الله)


زن و مرد جوانی وارد شهر کوچکی شدند. اهالی شهر، با تعجب بسیار زیاد دیدند که هر یک از آن دو سر ریسمانی را در دست دارد که به دور گردن دیگری بسته شده است! به همین دلیل اگر مثلاً زن حرکتی می‌کرد مرد به دنبال او کشیده می‌شد و اگر مرد کاری انجام می‌داد، زن هم خواهی نخواهی، در آن کار داخل می‌شد! مردم شهر که شگفت‌زده شده بودند آن دو را دنبال کردند ولی هرچقدر حرکات آنها را زیر نظر گرفتند متوجه نشدند ماجرا از چه قرار است. پس نزد حاکم شهر رفتند و موضوع را با او در میان گذاشتند. حاکم آنها را زیر نظر گرفت و دید که همهٔ کارها را باهم انجام می‌دادند و اگر هم می‌خواستند کارهای متفاوتی انجام دهند کشش طناب‌ها بر گردن‌هایشان، به آنها یادآوری می‌کرد که حد و اندازهٔ کارهای متفاوتی که می‌توانند انجام دهند چقدر است! اما چون او هم نفهمید حکمت کار زن و مرد چیست. سرانجام آن دو را نزد خود فراخواند و علت را جویا شد. وقتی زن و مرد، مسئله‌ای را که در شهر پیچیده بود، از زبان حاکم شنیدند، خندیدند و گفتند: مگر نمی‌دانید زن و شوهر در همه چیز باهم شریکند و سرنوشت آنها به هم گره خورده است؟ ما می‌دانیم هر کاری انجام دهیم بر دیگری اثر می‌گذارد و خواهی نخواهی در نتایج تصمیم‌گیری‌ها و عاقبت زندگی همدیگر شریک می‌شویم، پس شرایطی ایجاد کرده‌ایم که همیشه طرف مقابل بتواند ببیند همسرش او را در چه آینده و تقدیری داخل یا گرفتار می‌کند، و در واقع چه سرنوشتی را برایش رقم می‌زند!!!
این داستان که خالی از حقیقت هم نیست، مرا به یاد سخنی از حضرت امام صادق (ع) می‌اندازد که می‌فرمایند: زنی که به همسری خویش انتخاب می‌کنی، مانند قلاده‌ای است که به اختیار بر گردن خود می‌افکنی، با عقل و بصیرت نگاه کن که به چه چیزی گردن می‌نهی(۱). این که زن و شوهر در بسیاری چیزهای ظاهری باهم شریک می‌شوند بر کسی پوشیده نیست. چیزهایی مثل محل زندگی، امکانات مالی، تفریحات و معاشرت‌ها، مشکلات و بیماری‌ها و امثال این‌ها. اما حالا دری جدید باز شده که چشم‌انداز جدیدی را به ما نشان می‌دهد، این که زن و شوهر در سرنوشت و تقدیر همدیگر هم شریک می‌شوند و راستش من فکر می‌کنم همین بخش است که انتخاب همسر را تبدیل به انتخاب سرنوشت می‌کند. ازدواج را تبدیل می‌کند به نقطهٔ عطفی در زندگی. چون انسان علاوه بر آن که تحت تأثیر اعمال، رفتار، پندار، کلام و سایر مسایل خود است، وارد جاده‌ای می‌شود که در آن تحت نفوذ همهٔ مسایل و نتایج زندگی شخص دیگری هم قرار می‌گیرد و سرنوشتش با او گره می‌خورد. حتماً می‌دانید سرنوشت به چه معناست؟ برای طرفداران جبر، سرنوشت تقدیری است که برایمان نوشته شده و از دیدگاه طرفداران اختیار، سرنوشت می‌تواند نتایج تصمیم‌ها و اختیارات خود ما باشد. اگر هردوی اینها را دو روی یک سکه در نظر بگیریم، می‌توان گفت در ازدواج، تقدیر و نتیجهٔ تصمیمات دو نفر، به هر حال با هم گره می‌خورد. پس دقت کنیم و اگر مایل به شریک شدن در همهٔ مسایل و نتایج یک نفر نیستیم، به نظرم اصلاً به سراغ ازدواج با او نرویم، چون انگار در بطن رابطهٔ ازدواج، چیز اسرارآمیزی هست که ما به اندازهٔ کافی آنرا نمی‌شناسیم شاید چیزی نظیر این که با چنین شراکتی در سرنوشت فردی دیگر، اثر و ردی بر روح باقی می‌ماند که روح همیشه آنرا با خود حمل می‌کند و بسته به این که آن فرد چه کسی است و سرنوشتش چه سرنوشتی است این اثر می‌توان مثبت باشد یا مانند اثر یک زخم بر بدن، به صورت منفی همیشه باقی بماند! البته چنین اثری از دید ادیان پنهان نمانده، در دین اسلام تأکید بسیار بزرگی شده که یک نمونه‌اش ذکر شد.
در دین زرتشت می‌بینیم که ازدواج را امری جاودان می‌دانند که زن و شوهر در آن عهد می‌کنند در هر کاری که انجام می‌دهند هم بهره باشند تا جایی که حتی این اعتقاد وجود دارد که اگر زن نتواند توبه کند شوهر می‌تواند به جای او این کار را انجام دهد. از طرف دیگر سخن حضرت مسیح (ع) را داریم که می‌فرمایند: در آغاز خلقت، پروردگار مرد و زن را آفرید و دستور داد مرد از پدر و مادر خود جدا شود و برای همیشه با زن خود یکی شود. به طوری که آن دو نفر دیگر دو تن نبوده بلکه یک تن‌اند. به نظرم اشاره به یک «تن» شدن، نوعی یکی شدن را به همراه دارد و طبیعی است که یک نفر یک سرنوشت داشته باشد دقت کنیم که برخلاف تصور خیلی از ما، فضای ازدواج، فضای یگانگی است. یعنی اساس آن بر این استوار است که دوها را چنان در هم بیامیزد که یک بسازد. خودخواهی‌ها را بشکند و دو طرف را وادار کند که به جای فکر کردن به خیر و صلاح یک نفر، به دو نفر بیندیشند به همین دلیل، از همان ابتدا باید کسی را انتخاب کنیم که بخواهیم و بتوانیم در سرنوشت‌اش سهیم شویم کسی که لااقل هدف و ایده‌آل‌اش مانند هدف و مقصد خود ما باشد و گرنه درکشاکش بین دو نفر که سر قلاده‌های یکدیگر را در دست دارند و هر یک می‌خواهد به مقصد خود برسد آنچه باقی می‌ماند چیزی نیست، جز خفه شدن!
متأسفانه بسیاری از ما وارد زندگی مشترک با کسی می‌شویم که سرنوشت و اعمال‌اش مطلوبمان نیست و در نتیجه آگاه یا ناآگاه وارد یکی از این حالت‌ها می‌شویم:
یا به بازی ادامه می‌دهیم، یعنی انرژی و توان خود را در راه تحمل حل مسایل، درگیری‌ها مشکلات و تخریب روح و روان و جسم خود به کار می‌گیریم و یک زخم بزرگ بر روح خود باقی می‌گذاریم. یا بازی را متوقف می‌کنیم که البته با تمام شدن ظاهری موضوع، جریان آن بر سرنوشت‌مان متوقف نمی‌شود و زخم‌های عمیق، ممکن است میکروب جذب کنند، دوباره خونریزی کنند یا... و به هر حال بهای سنگین مداوای آنها را باید بپردازیم. حالت سوم هم این است که ظاهراً در کنار هم می‌مانیم اما در باطن، از نظر روحی روانی و حتی جسمی خود را در بیرون ارضاء می‌کنیم. ظاهراً با هم هستیم اما باطناً هر کس جدا و به دنبال کار خود و برنامه‌های تکی خود است که این هم یعنی مدام دروغ گفتن به خود، به جامعه، به فرزندان، و مدام نقش بازی کردن و صرف انرژی برای دوگانه زندگی کردن! این وسط مشغولیت‌هایی هم که برای خود پیدا می‌کنیم، گاهی مثل یک تلهٔ بزرگتر عمل می‌کنند که نیرو و زمان ما و حتی طرف مقابلمان را می‌بلعند که البته در این حالت هم مسئول این هرز انرژی ما هستیم و بازتاب منفی آن به خود ما هم می‌رسد چرا که بخشی از سرنوشت او را نیز ما ساخته‌ایم.
با همهٔ اینها، مهمترین نتیجه‌ای که می‌توانیم بگیریم، نوعی هشدار مؤثر در این زمینه است که با هر کسی، بدون شناخت و بررسی کافی تن به ازدواج (و البته به رابطهٔ جنسی) ندهیم. حتماً بدانیم او مسافر چه راهی، به دنبال رسیدن به چه هدف و مقصدی است و احتمالاً چه سرنوشتی را دنبال خواهد کرد، اما چیز دیگری که در این سخن نظرمان را جلب می‌کند رازی است که در مفهوم ازدواج نهفته است! ازدواج واقعاً چه معنا و مفهومی دارد؟ چه می‌شود که بر قرار کردن نوعی رابطه با یک نفر دیگر، دهها پیوند نامرئی دیگر را هم با او برقرار می‌کند؟ چرا قدرت این رابطه تا این حد زیاد است که سرنوشت، نتایج و همه مسایل ما را تغییر می‌دهد؟ این قدرت از کجا نشأت می‌گیرد و معنای حقیقی آن چیست؟(۲)

 

تألیف: ر. خ
منبع: نشریه علم موفقیت – شماره‌های ۱۱ و ۱۲

پی‌نوشت:
۱ـ اصول کافی، ج ۵ ص ۳۳۲، مجلة البضاء ج ۳ ص ۸۶
۲ـ پاسخ به سؤالات و ادامه مباحث را می‌توانید، در کتاب (ازدواج، بله، نه) نوشته مؤلف، که به زودی چاپ خواهد شد، دنبال کنید.

 

نظر دهید

0