بررسی پدیدههای فوقطبیعی (psi) از دیدگاه ژنتیک و بیوشیمی
اعمال فوقطبیعی که توسط بزرگان و یا حتی توسط افرادی که با تمرین به تواناییهایی دست یافتهاند انجام میشود، متعدد و گسترده هستند. اعمال خارقالعادهای مانند ایجاد باد و باران، بلند شدن از زمین، پیشگویی، غیب کردن اشیاء و ... .
اما بعضی از پدیدههای فوقطبیعی مستقیماً به جسم انسان مربوط میشوند، مانند شفا دادن (خود یا دیگری)، قطع تنفس به مدت طولانی تا حد روزها، و زنده ماندن، آلات بُرنده در بدن فرو کردن و زخمی نشدن، بر روی آتش راه رفتن و نسوختن، نیروی جسمی فوقالعاده پیدا کردن و ... اینها اعمالی هستند که انجام آنها از عهده عموم مردم خارج است ولی وقوع اینگونه اعمال به طور مستند ثبت و ضبط شده است.
بسیار دیده شده است که در شرایطی بحرانی، برخی افراد معمولی که پیش از این هیچ سابقهای از قابلیتهای فوق طبیعی در آنها بارز نبوده، موفق به انجام اعمالی خارقالعاده شدهاند؛ برای مثال در یک آتشسوزی، زنی با نیروی بدنی متوسط که در معرض خطر از بین رفتن افراد خانواده خود قرار گرفته بود، نیروی فوقالعاده در آن لحظات بحرانی پیدا کرد و توانست یک یک افراد خانواده خود را که سنگینتر از خودش بودند، بدوش بگیرد و از میان آتش به خارج منزل منتقل کند.
آنچه که تاکنون ثابت شده، این است که جسم انسان صرفاً مادی و جدای از ذهن او نیست. جسم انسان انرژی است و در امتداد ذهن او قرار دارد. به این معنی که جسم تحت تأثیر شعور و آگاهی فرد، مشخصات خود از جمله سلامت و بیماری ـ توانائیها و ضعفها را نشان میدهد، ضمن اینکه میتواند به فرمان ذهن (شعور و آگاهی) ویژگیهایی خارقالعاده از خود بروز دهد.
در این بخش قصد داریم وقوع اینگونه پدیدهها را از دیدگاه بیوشیمی و ژنتیک بررسی نماییم و اسرار ذهن و بدن را که میتواند اینگونه حیرتآور عمل نماید، مورد مشاهده قرار دهیم.
تا قبل از سلسلهای از اکتشافات مهم در دهه ۱۹۷۰ اینطور تصور میشد که اعصاب همانند سیستم تلگراف از طریق امواج برق عمل میکنند و هنوز هم بسیاری از مردم براین باور هستند. بعد از این اکتشافات، بیشترین توجه نسبت به دستهای از مواد شیمیایی بسیار کوچک، به نام «فرستندههای نورونی» معطوف گردید. همانگونه که نام این فرستندهها میرساند، این مواد شیمیایی، محرکهای آنی عصبی را ارسال میدارند و به عنوان «رابطهای مولکولی» عمل میکنند.
در آن هنگام این کشف یک کشف انقلابی بهشمار آمد، چون ثابت کرد که محرکی که از یک سلول عصبی به یک سلول عصبی دیگر فرستاده میشود، ماهیتی الکتریکی نداشته، بلکه شیمیایی است. در نتیجه، نظریة پذیرفته شده قبلی، مبنی بر اینکه جرقههای کوچکی از یک نورون به نورون دیگر میجهند، به یکباره منسوخ گردید.
میتوان اینگونه تشبیه کرد که «فرستنده ها ی نورونی» دوندگانی هستند که با شتابی هر چه تمامتر از مغز به سوی بدن و از بدن به سوی مغز حرکت کرده و همة اعضای درونی بدن را، از احساسات و عواطف، آرزوها، خاطرات، بینشها و رؤیاهای ما، آگاه میسازند. فرستندههای نورونی، زندگی همه سلولها را لمس میکنند. به هر نقطهای که اندیشهای میخواهد برود، میباید این مواد شیمیایی نیز روانه شوند. برای مثال هنگامی که صدای ترکیدن لاستیکی از پنجره به گوش شما رسیده و از جا میپرید، واکنش آنی شما، نتیجة یک رویداد درونی پیچیده است.
محرک این رویداد، عبارت است از فوران آدرنالین از غدد آدرنال. وقتی این آدرنالین وارد جریان خون میشود، به قلب علامت میدهد که واکنش نشان دهد. در نتیجه قلب با سرعت بیشتری خون را از رگها تلمبه میزند، آنها را منقبض کرده و فشار خون را بالا میبرد. در عین حال، کبد سوخت بیشتری را به صورت گلوکز بیرون میدهد _ لوزالمعده به منظور اینکه مقدار بیشتری از گلوکز متابولیزه شود، انسولین ترشح میکند _ و معده و رودهها بلافاصله هضم غذا را متوقف میکنند تا انرژی بیشتری را به جای دیگری روانه سازند.
همگی این فعالیتها که با شتابی عجیب و تأثیری نیرومند در همه جای بدن صورت میگیرند، به وسیلة مغز هماهنگ میشوند که با استفاده از غدة «پیتو آری»(۱) بسیاری از علامات هورمونی تعریف شده در فوق را هدایت میکند و نیز بسیاری از دیگر علامات شیمیایی را که شتابان به سوی نورونها روانه میکنند تا دید چشمان شما را متمرکز، قدرت شنوایی را افزون، عضلات پشت شما را به حالت مستقیم درآورده، و سر شما را به نشانه هشدار به سوی دیگر بچرخانند؛ بنابراین بدن انسان یک ماشین زیست شیمیایی است، که قادر است در هر لحظه، صدها مواد شیمیایی گوناگون را رها کرده و هر یک را با کل مجموع هماهنگ سازد. بدون مواد شیمیایی اندیشهای وجود نخواهد داشت. اندیشیدن عبارت از به کار بردن شیمی مغز است که آبشاری از واکنشها را در سراسر بدن آدمی جاری میسازد.
از سویی دیگر اگر بتوانیم بدن خود را چنان که واقعاً هست، ببینیم دیگر هرگز قادر نخواهیم بود که دوباره آن را به همان شکل قبل مشاهده کنیم. ما بسیار بیشتر به یک رودخانه میمانیم تا هر چیز دیگری که زمان و مکان منجمد شده باشد. نود و هشت درصد از اتمهای بدن ما در سال پیش وجود نداشتند. استخوان بندی بدن که چنین استوار و محکم به نظر میآید، سه ماه قبل همین وضع را نداشت. شکلبندی سلولهای استخوانی کمابیش ثابت میمانند، ولی اتمهای گوناگون آزادانه از دیوارههای سلولی به عقب و جلو میروند و به این شیوه است که هر سه ماه یکبار دارای استخوانبندی جدیدی میشویم.
پوست بدن، هر ماه تازه میشود و هر چهار روز یکبار لایه جدیدی در معده بهوجود میآید و سلولهای موجود در آن که با غذا تماس دارند، هر چند دقیقه تجدید میشوند. سلولهای کبدی بسیار آهسته میچرخند، با اینهمه اتمهای جدید بهداخل این سلولها راهیافته و مانند آبی که در بستر رود جریان دارد، هر شش هفته یکبار کرد کبد تازهای میسازند. حتی در درون مغز نیز که سلولهای مرده آن دیگر تجدید نمیگردند، محتوای کنونی کربن، نیتروژن، اکسیژن و غیره با آنچه با یک سال قبل بود تفاوت دارد.
میتوانیم سؤال کنیم چه چیزی نقش هدایت این تغییر را به عهده دارد تا به صورت تودهای از آجرهای فروریخته در نیاییم. کنترل کننده هزاران مواد شیمیایی بدن که در الگویی حیرتآور و پیچیده دوبارهسازی میشوند و با سرعتی در حدود بخشی از یک ثانیه میآیند و میروند، چیست؟ بدن انسان به فرمان مغز هر واکنش بیوشیمیایی را ایجاد میکند ولی آیا مغز انسان است که کنترل تمامی این واکنشها و تغییرات را به عهده دارد؟ این ماشین نیاز به یک راننده دارد. میتوان اذعان داشت که شعور و آگاهی یا باورهای انسان راننده این ماشین هستند. همچنانکه بارها مشاهده شده که با قدرت تلقین و باور انسان میتواند خود را درمان یا بیمار کند.
در ژاپن روی افرادی که نسبت به درخت مخصوصی حساسیت داشتند آزمونی عالی، صورت پذیرفت. چشمان این افراد را بستند و برگهای شاه بلوط را روی دست چپ آنها گذاشته و به آنها گفتند که این برگ آن درخت مخصوص است. در همگی علائم حساسیت پوست ظاهر شد، اما وقتی برگهای همان درخت را روی دست دیگر آنها گذاشتند و گفتند این برگها بیزیانند، واکنشی روی نداد. تمام واکنشهای حساسیتی از موادی خارجی مانند گرده گل ناشی میشوند که وارد بدن شده با یک پروتئین ترکیب میشوند و ترکیبی میسازند که گاه عوارض جانبی ناراحتکننده با واکنش حساسیتی تولید میکند. این فرایند یک فعل و انفعال زیست شیمیایی مستقیم است و معلوم است که ربطی به مغز ندارد، اما اکنون گنجینهای از اسناد به دست آمده که نشان میدهند، بدون هیچ تردیدی کل فرایند تحت تسلط ذهن و افکار است.
DNA
همانطور که دیدیم، زیست شیمی بدن ناشی از آگاهی است ولی شعور و آگاهی، افکار، اندیشههای خودآگاه و ناخودآگاه باورها و ایمان ما چگونه بر شیمی بدن تأثیر میگذارند؟ جهش تبدیل یک اندیشه به یک نورو ـ پِپیند(۳) از کجاست؟ در کدام فرایند پنهانی اندیشه ترس به یک ماده شیمیایی عصبی تبدیل میگردد و ذهن چگونه در محور یک مولکول به چرخش در میآید؟
تعداد سلولهای بدن ۵۰ تریلیون برآورد شده است. در اساس، سلول عبارت از کیسهایست که غشاء یا دیواره سلول، آن را احاطه کرده و مملو از مخلوطی از آب و مواد شیمیایی است که در گردش هستند. در مرکز این مخلوط هستة مرکزی قرار دارد که مارپیچ بسیار فشرده DNAرا حفظ میکند.
DNA شعور متمرکز هر سلول و متشکل از سه میلیون ژن یعنی ذرات و کدهای اطلاعاتی یا حافظة سلول هستند، DNA کلیة اعمال بدن را در کنترل خود دارد. از سویی اطلاعات خود را به دوقلوی همتای خود RNA منتقل میسازد و از این طریق هورمونها، آنزیمها و دیگر مواد شیمیایی را وارد خون میسازد و از سویی دیگر با ساختن گیرندههای سلولی (زنجیرههای ملکولی پیچیده) که تعداد و وضع آرایش آنها بر روی دیواره هر سلول متغیر و پیشبینیناپذیر است، پیامها را دریافت میکند.
به عبارتی به سبب وجود DNA بدن قادر است بیشمار از علامات گوناگون را دریافت کند و برای هر کدام پاسخی مناسب داشته باشد؛ ولی علت دینامیک بودن DNA، در ساختار مادی آن نیست بلکه آنچه DNAرا اینچنین در مرموز میسازد، این است که درست در نقطة دگرگونی، زندگی میکند، یعنی نقطهای که با شعور برتر و ذهن انسان دراتصال است. در حقیقت DNA مانند یک رادیو، پیامها یا امواج شعور را از شعور درونی ما به دنیای ما منتقل کرده و ذرات شعور جدید را به خردههای جدید ماده پیوند میدهد.
آنجا که بیمار تکنیکهای تخیل را در مخیلة خویش به کار میگیرد، تجربة ورود شعور نامرئی است که بدن بیمار را باز میآفریند.
تجسم ذهنی و درمان سرطان
در سال ۱۹۷۱ میلادی، دکتر «سیمونتان»(۲) پرتونگار دانشگاه تگزاس، مردی را معاینه کرد. بیمار، دچار سرطان گلو بود. سرطان پیشرفت زیادی کرده و بیمار به سختی قادر به بلع بود. وزن بیمار هم به ۴۵ کیلو کاهش یافته بود. نه فقط وضع بیمار را بهشدت وخیم تشخیص داده بودند، بلکه پزشکان عقیده داشتند که او فقط ۵ درصد شانس مداوا و یا احتمال پنج سال زندگی را دارد. بیمار آنچنان ضعیف بود که گمان نمیرفت واکنش مثبتی نسبت به پرتودرمانی، یعنی روش مداوای استاندارد برای چنین مواردی، نشان دهد.
دکتر سیمونتان، به سبب ناچاری و نیز به علت کنجکاوی درباره نتایج حاصله از کاربرد روش روان ـ درمانی، پیشنهاد کرد که بیمار به وسیلة تجسمات ذهنی، پرتو درمانی را تقویت کند. به او یاد دادند که چگونه میتواند سرطان خود را به وضوح مجسم نماید. سپس، با ارائة تصویر ذهنی که خوشآیند بیمار بود، از وی خواسته شد که سیستم ایمنی بدن خود را به طریقی مجسم نماید که گلبولهای سفید در حمله به سرطان موفق بوده، آن را نابود میکنند و فقط سلولهای سالم باقی میمانند.
بیمار اظهار داشت که سلولهای ایمنی را چون کولاکی از ذرات سفید مجسم میکند که روی تومور سرطان را میپوشاند مانند برف که روی صخرهای سیاه را پوشانده باشد. دکتر سیمونتان، از بیمار خواست که به منزل برود و تجسمات ذهنی خود را در فواصل روز، تکرار کند. بیمار موافقت کرد. پس از فقط چند هفته، مشاهده شد که تومور کاملاً کوچک شده است و واکنش بیمار نسبت به پرتو درمانی، هیچگونه عوارض جنبی را در پی نداشت. پس از دوماه، تومور سرطانی بکلی ناپدید شده بود.
دکتر سیمونتان، با اینکه از تأثیر شگرف روان ـ درمانی بسیار شادمان شده بود، ولی دچار بهت و سرگشتگی گردید. چگونه ممکن بود که تجسمات ذهنی و یا یک اندیشه، در شکست دادن سرطان موفق شود؟ در مقابل، خود بیمار بدون هیچ احساس حیرت و شگفتی، موفقیت درمانی خویش را پذیرفت. به دکتر سیمونتان گفت که چون دچار آرتریت در پاهای خود است، بنابراین قادر نیست که به گونهای دلخواه به صید ماهی در رودخانه بپردازد و اکنون که سرطان ناپدید شده است، چرا تلاش نکند تا بیرون راندن عارضه آرتریت را هم مجسم نماید؛ و این درست همان چیزی بود که پس از چند هفته به وقوع پیوست. در طول مدت شش سال بعد هم که وضع بیمار مرتباً پیگیری میشد، اثر و نشانهای از سرطان یا آرتریت، در او دیده نشد.
کنترل آگاهی و انجام اعمال خارقالعاده
آگاهی، چیزی جز هشیاری نیست. میتوان نسبت به گرمی دست خود هشیار بود که یک هوشیاری انفعالی است؛ ولی همانگونه که یافتههای تحقیقاتی نشان داده است، میتوان دست خود را نیز گرم کرد که این یک هشیاری فعال است. آنگاه که به چیزی «توجه میکنیم» از هشیاری انفعالی به هشیاری فعال جابجا میشویم. توجه کردن، بسیار فراتر از حد تصور مردم عادی، قادر به اعمال کنترل است. زیرا ما، قربانی هشیاری انفعالی هستیم. کسی که درد میکشد، نسبت به درد خود هشیار است، ولی به اینکه میتواند میزان درد را افزایش یا کاهش داده، آن را پدیدار و ناپدید نماید، هشیار نیست.
برای تحقق چنین توجه متمرکزی، قصد و نیت محکم و یکپارچه لازم است، انسان قادر است با نیروی قصد، روی مراکز مغزی خود که اندازة انرژی هر فعالیت را مشخص میسازد، اثر بگذارد. درمان بیماریهای لاعلاج نیز توسط مکانیزم قصد و توجه متمرکز صورت میپذیرد.
درعینحال افراد بسیار ماهری هستند که از طریق «توجه» توانستهاند اعمال خودکار بدن را بهخوبی کنترل نمایند و آنها را به فرآیندهای آگاهانه تبدیل کنند.
در جریان یک بررسی در کلینیک منینگر، یک روحانی هندی به نام سوامی راما نشان داد که میتواند ضربان قلبش را به ارادة خود از ۷۰ به ۳۰۰ برساند و این رقمی است که کمتر میتوان با آن برخورد کرد. در واقع ضربان قلب او به حدی رسیده بود که نمیتوانست به طور موزون خون را در بدن به جریان بیاندازد. در یک شخص عادی رسیدن ضربان قلب به این حد فعالیت قلب را متوقف میکند و چه بسا که به مرگ منتهی شود. اما قلب سوامی راما از حرکت باز نایستاد زیرا کل عمل و پاسخ بدن به تغییرات لازم، تحت کنترل آگاهی او قرار داشت.
کسانی هستند که میتوانند روی آتش گذاخته راه بروند و نسوختن پاها را بهراحتی کنترل کنند. این پدیده بارها توسط افراد مختلف تکرار شده است. چنین مواردی نیز بهوسیلة آگاهی (قصد و توجه) کنترل میشود و در بدن بهسبب مواد شیمیایی متناسب، تغییرات لازم پدید میآید.
همانطور که در متن بهان اشاره شد بههمراه هر اندیشهای، یک مولکول شیمیایی (نورو پپتید) ساخته میشود. آن زمان که قصد و اندیشه یکپارچه باشد، مغز فرمان تولید مواد شیمیایی هماهنگ را میدهد و در بدن تغییرات لازم پدید میآید. مثلاً در این مورد با اندیشه «من روی آتش راه میروم و نمیسوزم»، مواد شیمیایی لازم همزمان ساخته میشود تا بدن نسبت به آتش مقاومت لازم را پیدا کند ولی اگر به همراه چنین قصد و اندیشهای ترس از روی شک و تردید پدید آید، اندیشة ترس، پیام قبلی را خنثی میکند و مواد شیمیایی لازم تولید نمیشود؛ بنابراین بدن پاسخ مناسبی نمیدهد و پا بر اثر آتش خواهد سوخت.
لازم است که یک اتفاق فراطبیعی ریشه در حیطة باطنی انسان دارد اما اگر بخواهد در زندگی ظاهری و عالم فیزیکی انسان اتفاق افتد، لازم است از قوانین فیزیکی این جهان گذر کند. بهطور مثال، قصد انجام یک عمل که به جسم انسان مربوط است، اگر از یکپارچگی کافی برخوردار باشد، بلافاصله بیوشیمی بدن را در جهت تحقق آن قصد، تغییر خواهد داد.
بنابرآنچه مشاهده شد بدن ما نسبت به اندیشهها و آگاهیمان عکسالعمل نشان میدهد. آگاهی استقرار یافته و تثبیت شده در حافظة DNA ثبت میگردد و ژنتیک انسان را تغییر میدهد، حال چه این آگاهی مثبت باشد و چه منفی. اما آگاهی منفی، ضعف و ناتوانی را به همراه دارد و آگاهی مثبت توانایی و قدرت را به ارمغان میآورد. در حقیقت میتوان گفت جسم ما تجسم آگاهی ماست.
منبع: نشریه علوم باطنی – شماره ۳
پینوشت:
1- pituitary
2- Dr. Simontown
نظر دهید