من کیستم؟ (شماره ۱)
این سئوال از آن جهت نیست که خود را به شما معرفی کنیم، بلکه این سئوالی است که است شما باید از خودتان بپرسید تا با تلاش در راه پاسخ به این سئوال فصل جدیدی از زندگی را تجربه نمایید. فصلی که در آن گرد بادهایی خواهند ورزید که کاخ های پوشالی ذهن را زیرورو خواهند نمود. تنها آن چیزی پایدار خواهد ماند، که اصالت داشته و همچنین ردپایی از پاسخ این سئوال را در خود داشته باشد بررسی این سئوال، انگشت برروی اساسی ترین مشکل انسان خواهد گذاشت. مشکلی که سایر مشکلات را از میان خواهد برد و در نتیجه برداشتن مشکل اصلی، هزاران سایه و نیم سایه که در ذهن، مشکل ساز شده رابرطرف خواهد کردپرداختن به همین سئوال ساده توجه را به حوزهایی میکشاند که فرد را هوشیار به مسائل اطراف خویش کرده، راه حلهای دور از دسترس را دست یافتنی کرده و مسیر دست و پنجه نرم کردن با مشکلات را نشان می دهدحال از کجا شروع کنیم؟ چگونه از این سئوال، مشکلات را شناسایی کنیم؟
بگذارید از اینجا شروع کنیم که بیشترین سئوالی که ما از خود داریم چیست؟ بیشترین موضوعی که فضای زندگی روزمره ما را به خود معطوف نموده چیست؟
خود را جای دختر یا پسری بگذاریم که دوره دبیرستان را سپری کرده، کنکور دانشگاه راپشت سرگذاشته و در حال تجربه نقطه عطف زندگی خویش میباشد بیایید حدس بزنیم ...
از خواب بیدار میشود ساعت ۱۰:۳۰ یا ۱۱ صبح است با بیحوصلگی به سمت تلویزیون یا ضبط صوت میرود آنرا روشن میکند کانالهای تلویزیون را بی هدف عوض میکند و یا نوارکاست را جلو و عقب میبرد و به دنبال آوای دلخواهش در این ساعت صبح میگردد ویا... . سپس تصمیم می گیردآبی به سرو صورت بزند، رادیو، تلویزیون یا ضبط روشن است و فقط محیط را پر سر و صدا ساخته است. در همین حال که مشغول خشک کردن صورت خویش است چشمانش به تلفن میخورد، از ذهنش میگذرد که تماسی با دوستش داشته باشد. جالب است که شب گذشته مدتی طولانی با همین شخص تلفنی صحبت کرده بود؛ ولی الان هم احساس میکند که باید با وی صحبت کند. یک نوع خلاء، یک نوع نیاز و شاید یک داروی رفع اضطراب باشد. احساس گرسنگی میکند به آشپزخانه می روداگر غذایی روی میز بود از آنها میخورد و اگر میز چیده نشده بود در گنجهها جستجو میکند که بیسکویت و یا شیرینی پیدا کند؟ همانطور که در حال خوردن و یا نوشیدن است گوشی تلفن را برداشته و شماره منزل دوستش را میگیرد، با او قراری برای بعد از ظهر میگذارد. با اینکه دیر از خواب بلند شده با ناهار، تلویزیون و کمی خواب! بعدظهر را میگذراند تا وقت قرار فرارسد. حالا کجا بروند؟ برنامهایی ندارند، سینماها که فیلمهای جذاب ندارند، پارکها آنقدر شلوغ هستند که مورد توجه نیستند؟ قدم زدن جلوی ویترین مغازهها و تنها دیدن زرق و برق اجناس، چرا که پولی در جیبهایشان نیست و قدرت خریدی ندارند. این دور تسلسل در زندگی ایشان جاری است واگر لحظه ایی با خود تنها بوده و خواب نباشند از خویش خواهند پرسید ... آخرش چی؟
اکنون زمانی است که باید به دانشگاه برود و در غیر این صورت باید طعنة اطرافیان را تحمل کند. خدمت سربازی و پس از آن یک آینده نامعلوم؛ ادامه تحصیل، بازار و کارمندی، مواردی است که ذهن او را اشغال مینماید. اگر شخص مورد نظر ما دختر باشد مسئله جوابگویی به خواستگاران و خانواده نیز مطرح میشود. تمام این افکار در ذهنش دور میزند و او را درمانده ساخته است. این تصویری متداول از این فضای سنی است. بیایم خود را جای کسی بگذاریم که در دانشگاه درس میخواند؛ او چه فضایی را تجربه میکند؟
دانشجوی ما نیز شب قبل با دوستش صحبت کرده و آنچه که در روزگذشته اتفاق افتاده و مسائلی که فردا قرار است انجام دهند را مطرح میکنند. سپس برای فردا قرار میگذارند که با هم به دانشگاه بروند. در طول روز در کلاس، یا در حالت کِسلی وخواب آلودگی است، یا در حال جزوه نوشتن؛ آنهم برای این است که به خواب نرود. گاهی اوقات نیز که استاد به موضوع جالبی در بستر وقایع روزمرة جامعه اشاره میکند، ناگهان گوشهایش تیز میشود و از خواب میپرد، مخصوصاً اگر موضوع مربوط به اشتغال و یا ازدواج باشد. پس از کلاس با دوستان و همکلاسیها درگوشه ایی مینشینند. یا دور میز غذا در سالن ناهار خوری به مرور وقایع و تمسخر گرفتن آدمها پرداخته و صداهای خنده است که از این گفتگوها بلند میشود. بعضیها هم با جدیت به تجزیه و تحلیل وقایع روز پرداخته و با حرارت موضوعات را نقد میکنند. در حال برگشتن به منزل در تاکسی، اتوبوس یا مترو نشسته وبه آنچه در سوی دیگر شیشه است، بی هدف نگریسته و به تصاویر سرگردان ذهنش نگاه میکند. در این افکار از خودش میپرسد: بعد از آنکه درسم تمام شد چکنم؟ آیا کار پیدا میکنم؟ اگر هم راستا با مدرک تحصیلی ام شغلی پیدا نکنم چه؟ با چه کسی ازدواج خواهم کرد؟ اصلاً این موقعیت پیش میآید؟ . . .
بیشتر از این جلو نمیرویم. در هر مقطع سنی به شکلی این هویت مبهم و تعریفی که هر کس از وضعیت خویش دارد، به چشم میخورد، مخاطب ما شما هستید: از خود بپرسید من کیستم؟ تا بتوانید با این سئوال کلیدی مشکلات خویش را به مسئله تبدیل کنید. ازخود بپرسید:
من کیستم؟
و ادامه دهید، چه کار باید بکنم؟ چه کار نباید انجام دهم؟ با چه موضوعاتی روبرو هستم؟
من کیستم؟
چرا نمیتوانم برنامه ریزی داشته باشم؟ نظم داشته باشم، حداقل خودم از خودم راضی باشم ؟.
من کیستم؟
چرا تا این حد گرفتار تنبلی هستم؟ چه کاری باید انجام دهم که فعال و بشاش باشم؟
من کیستم؟
چه کسی میتواند به من کمک کند؟ الگوی من چه کسی است؟ جا پای چه کسی بگذارم تا بتواند مرا به منزل و مقصودم برساند.
من کیستم؟
اصلاً این اجتماع که در اطراف من میباشد چه ساختاری دارد؟ در آن چه میگذرد؟ این جریانها از کجا نشات میگیرد؟ این همه کانالهای ماهوارهای که فضای ذهن مرا با تبلیغات پراکنده پر کرده چه اصالتی دارد؟ چگونه تحلیل کنم؟ این جریانها چه کمکی به من مینماید؟.
من کیستم؟
چه کسی میتواند به من آموزش دهد؟ من در این آموزش چه نقشی دارم؟ چرا شیوهای آموزشی مرسوم تا این حد کسالت آور است؟
من کیستم؟
اصلاً نمی دانم بینش و عقایدم بر چه محوری است؟ کتابهای زیادی از منابع غرب تا شرق در اطرافم وجود دارد هر کدام چه میگویند؟ برای من چه دارند؟ آیا سعادت مرا تامین میکنند. آیا آرزوهایم را برآورده میکنند ؟
من کیستم؟
:
توهمانی هستی که
این سئوالات توست.
این آینه توست بدون زنگار.
آینهایی با بینهایت بْعد.
آینهایی که روزی از ان عبور میکنی.
آنرا تجربه کن.
پس شروع کن و از خود بپرس:
«من کیستم؟»
و با سئوال همراه شو و در هر لحظه جواب را در خود بیاب.
نویسنده: مهندس آرین پناهپور
منبع: نشریه علم موفقیت (شماره ۱)
نظر دهید