ایلیا «میم» کیست؟

  1. معرفی
  2. آموزگار بزرگ تفکر
  3. آثار توقیف شده

Ostad-Iliyaایلیا رام الله در میان پیروان خود و در نقاط مختلف دنیا به اسم‏های مختلفی شناخته شده است... ظاهر او شباهتی به افراد مذهبی ندارد و خود مؤکداً گفته است که مذهبی و متشرع نیست . وی در باره دین و مذهب آموزش نمی دهد و به سوالات شرعی نیز پاسخ نمی گوید اما با این وجود اکثر تعلیمات او در راستای احیاء معنویت الهی و معرفت باطنی است....

ادامه مطلب

 

Peyman Fattahi- Elia Ramollah 1علم تفکر زیرساخت اصلی دانایی و هوشمندی انسان است... درواقع می‏توان گفت که علم تفکر تکنولژی هوشمندی و روش‏های دانایی است و این موضوع تأثیرات بسیار تعیین‏ کننده و اساسی خود را در حل مسائل (جدای از مقوله اطلاعات) بجا می‏گذارد. از این دیدگاه، با تحلیل شخصیت معلم بزرگ، ایلیا «میم» به نتایج جالبی برمی‏خوریم که به نوعی می‏تواند نمایانگر ابعادی از این تکنولژی هوشمند باشد...

ادامه مطلب

 

 

تا سال 1386 حجم متون تعلیمی او به بیش از 4000 صفحه رسید که در قالب 40 عنوان کتاب گردآوری شده بود. به جز کتاب «جریان هدایت الهی» که حاوی مجموعه سخنرانیهای ایلیا «میم» در سن 23 سالگی است -و در سال 77 با تدوین یکی از شاگردان وی چاپ شد- کلیه کتب تعلیمی وی تحت توقیف دایره ادیان و مذاهب اطلاعات بوده و اجازه انتشار ندارند.فهرستی از مکتوبات تعلیمی استاد ایلیا «میم» که تا سن 33 سالگی از ایشان در دست است عبارتند از ...

ادامه مطلب

 

قصار روز

Category مقالات خواندن 3942 دفعه

پرواز دسته جمعی

آیا تا به حال عاشق شده‌اید؟ بله؟ نه؟ شاید؟ هرگز؟ بیشتر اوقات؟ این از آن سؤال‌هایی است که خیلی از افراد از جواب دادن به آن طفره می‌روند. شاید خجالت می‌کشند، شاید هم احساس طوفانی و گذرایی که لحظه‌ای آنها را به اوج برده و لحظه‌ای دیگر ضربان قلبشان را چند برابر کرده، هنوز برایشان گنگ است و نامی برای آن نگذاشته‌اند. اما به هرحال اکثر افراد (پنهانی هم که شده) معتقدند نوعی از عشق را تجربه کرده‌اند که شایع‌ترین آن، عشق به جنس مخالف، عشق به فرزند، به دوست و دوستی و نیز عشق برادری یا انسانی است. حالا یک سؤال دیگر را می‌خواهم مطرح کنم و آن این که چرا بیشتر روابطی که در نظر ما عاشقانه‌اند، خیلی زود رنگ و بوی خود را از دست می‌دهند و به پایان می‌رسند؟ نه فقط هیجانشان فروکش می‌کند بلکه اصل‌شان هم دگرگون می‌شود. مثلاً بیشتر عشق‌هایی که دو جنس مخالف به هم دارند، خصوصاً اگر به قول قدیمی‌ها به وصال منجر شود، به زودی رنگ می‌بازد یا حتی گاهی رنگ نفرت به خود می‌گیرد. حتی وقتی فرزندان بزرگ‌تر می‌شوند عشق برخی از والدین به آنها تبدیل به نوعی بی‌تفاوتی یا گله و شکایت می‌شود. شکایت از اینکه فرزندشان که عمری را به پای او ریخته‌اند خانه را ترک کرده، به آنها سر نمی‌زند، یا خواسته‌ها و توقعاتشان را برآورده نمی‌سازد. در دوستی و روابط خواهر و برادرانه هم بسیاری از موارد شاهدیم که حتی صمیمی‌ترین آنها، وقتی تغییری در زندگی‌شان رخ می‌دهد مثلاً ازدواج می‌کنند، بچه‌دار می‌شوند، وارد دانشگاه شده یا دوستان جدید پیدا می‌کنند، احساس نیازشان به رابطه محبت‌آمیز قبلی تغییر کرده و کاملاً محدود می‌شود. گفتم «احساس نیاز» و گمان می‌کنم پاسخ به این سؤال‌ها همگی به نوعی ریشه در همین احساس نیاز دارند. یعنی به نظر می‌رسد تعداد نسبتاً زیادی از روابطی که با شعار و ادعای عشق و محبت شروع شده و ادامه می‌یابند بیشتر مبتنی بر نیاز و وابستگی و پر کردن خلأها و کمبودها هستند. هر چند که خود این خلأها و کمبودها را هم بیشتر یا نمی‌شناسیم یا درک روشنی از آنها نداریم؛ یعنی به آن درجه از خودشناسی نرسیده‌ایم که دقیقاً نقاط ضعف یا نقص و کمبود خود را ببینیم و البته طرف مقابل نیز با شناخت ضعیف و ناقص از خودش وارد رابطه می‌شود و رابطه شکل می‌گیرد و تنها بعد از گذشت مدت زمان معینی، طرفین متوجه می‌شوند رابطه برقرار شده، رابطه‌ای حقیقی، یعنی مبتنی برهم‌خوانی‌ها و هماهنگی‌های حقیقی دو طرف نبوده و صرفاً بر اساس پر کردن و پاسخگویی به نیازهای گذرا شکل گرفته است. این را هم بگویم که حتی شعار و ادعای عشق و محبت هم چیز بدی نیست و به نظر من بهتر است نیت انسان در برقراری روابط، محبت و عشق ورزیدن باشد، منتها در اینجا این تفکیک را انجام می‌دهیم تا به ما کمک کند کمی بیشتر خودمان را بشناسیم، روابطمان را بررسی کنیم و به تدریج ریشه‌ها و پایه‌های آن را مستحکم نماییم.

اغلب روابطی که بر اساس نیاز و احتیاج شکل می‌گیرند شبیه نوعی دادوستد عاطفی‌اند. هر کس برای طرف مقابل کاری انجام می‌دهد و نیازی را مرتفع می‌کند و در عوض اطرافیان هم، خلأها و کمبودهای او را پوشش می‌دهند. به قول یکی از دوستان این رابطه در بهترین حالت تبدیل می‌شود به یک زندگی مسالمت‌آمیز. بسیاری از روابط فامیلی، دوستانه و حتی خانوادگی ما (نه همه آنها)، بر این اساس شکل گرفته و ادامه می‌یابند. من این را زمانی فهمیدم که با خانواده‌های بسیار پر مشکل روبرو شدم و دیدم حتی وقتی امکان تغییر شرایط برای آنها وجود دارد، باز هم افراد خانواده، خود را به تجاهل می‌زنند تا به همان وضع ادامه دهند. وقتی در احوال چنین افرادی بیشتر دقت کردم متوجه شدم که در همان سیستم معیوب و پر مشکل هم، افراد برای نیازهای بیمارگونه خود، پاسخ دریافت می‌کنند و به همین دلیل در آن وضعیت باقی می‌مانند و به رغم همه آسیب‌ها تغییری در شرایط ایجاد نمی‌کنند. مطمئناً در چنین سیستم‌هایی عشق و محبت حتی به مفهوم سطح پایین‌تر آن یا وجود ندارد یا کم‌رنگ است و آنچه افراد را نگه می‌دارد نوعی احساس نیاز است که برای پر کردن آن حاضر به تن دادن به خیلی چیزها می‌شوند. در نمونه‌های با مشکلات کمتر اگر چه عشق و محبت پررنگ‌تری نسبت به نمونه قبلی وجود دارد، اما متأسفانه چنانچه رفع نیازها با محرومیت جدی مواجه شوند، باز هم روابط دچار اختلال می‌شوند. برای نمونه اگر مادری که فرزندش را دوست دارد، در هنگام امتحانات ورودی دانشگاه او را رها کند و مثلاً به مسافرت برود، فرزندش با وجود محبت‌هایی که قبلاً از او دریافت کرده، ناگهان دچار احساس تردید شده و گمان می‌کند مادر به اندازه کافی او را دوست ندارد. یا مثلاً اگر فرزندان پدری که در بستر بیماری است به او سر نزنند و از او مراقبت نکنند، به رغم همه رسیدگی‌های قبلی، ممکن است پدر گمان کند که فرزندانش نسبت به او محبت و علاقه‌ای ندارند.

البته در اینجا در پی این نیستم که وظایف افراد را در هنگام بروز مشکل برای اطرافیان یادآوری کنم یا زیر سؤال ببرم، بلکه قصد دارم توجه را به این جلب نمایم که بسیاری از روابط ما، حتی اگر ندانیم، بر اساس نیاز و توقع شکل می‌گیرند و پایدار می‌مانند و این اگرچه در نوع خود مسالمت‌آمیز و حتی رضایت‌بخش است، اما عشق نیست.


عشق در روابط به چه معناست؟

اینک این سؤال پیش می‌آید که اگر اینها که گفته شد عشق نیستند، پس عشق چیست؟ مطمئناً در این جا قصدم این نیست که تعریف جدیدی برای عشق ارائه دهم، بلکه بیشتر می‌خواهم ببینم اگر عشق را بدون مفهوم نیاز و وابستگی تعریف کنیم چه شکلی پیدا می‌کند. به نظر می‌رسد عشق بدون مفهوم نیاز و وابستگی، باید مبتنی بر نوعی دهندگی باشد، نوعی دهندگی بدون توقع و بدون چشمداشتِ بدست آوردن و گرفتن چیزی و بدون آن که در حال یا آینده از او انتظاری داشته باشیم. در این نوع دوست داشتن، عاشق همه سعی‌اش را می‌کند تا اسباب و وسایل رشد و پرورش روح و روان معشوق را فراهم کند و حتی به خاطر رشد و پرورش او از راحتی و آسایش خود بگذرد (او از این کار لذت می‌برد). متأسفانه بعضی از پدر و مادرها، این نوع از دوست داشتن را با فراهم آوردن ناز و نعمت زیاد برای فرزندان خود اشتباه می‌گیرند و چنان او را به رفاه عادت می‌دهند که فرزند بینوا در آینده تاب و تحمل کمترین سختی را ندارد. اما منظور من از رشد و پرورش، چیزی بسیار متفاوت است. در رشد و پرورش صرفاً رفاه فراهم نمی‌شود، حتی ممکن است گاهی اسباب ناراحتی و ناآسودگی فراهم شود، با این قصد که طرف مقابل، آگاهی و ادراک بالاتری پیدا کند، بتواند عبور از موانع را یاد بگیرد، بتواند خود را بشناسد، با خود روبرو شود، ضعف‌ها و نقص خود را ببیند و رفع کند. بتواند هدف از بودن را بفهمد و هدف اختصاصی خود در زندگی را مشخص کند و مسیر رسیدن به هدف را پیدا کند و از همه مهم‌تر این که دلیل زنده بودن و زندگی کردن خود را دریابد و بالاخره خدای خود را بیابد و در مرکز زندگی خود قرار دهد.

البته باید توجه داشت که ایجاد چنین رشدی، با خشونتِ صرف هم فراهم نمی‌شود و به نظر من آموزگاران خشنی که می‌خواهند با سخت‌گیری صرف، شاگرد خود را به راه آورند یا کسانی که به خیال خود با عیب‌جویی و انتقاد می‌خواهند به دوستان و اطرافیان خود چیزی یاد بدهند، به شدت خودخواهند و چون در درون می‌دانند که قدرت دوست داشتن ندارند، پشت نقاب آموزش و تعلیم مخفی می‌شوند و عقده‌های خود را تخلیه می‌نمایند... عشق و محبت حقیقی، نرم است، خود به خود تراوش می‌کند و حتی وقتی شکل سخت‌گیری به خود می‌گیرد، طرف مقابل محبت نهفته در آن را حس می‌کند.

اینک حتی اگر نتوانیم بگوییم عشق چیست، می‌توانیم بگوییم چه چیزهایی نیست! عشق توقع و چشم‌داشت نیست، وسیله‌ای برای رفع نیاز و پر کردن خلأها و کمبودها نیست، خشونت افراطی یا دل‌سوزی بیش از حد برای اطرافیان نیست، معامله و داد و ستد عاطفی هم نیست.

به نظر من، اعجاز عشق اینجاست که تو در اوج قدرت (نسبت به کسی که دوستش داری) تأمل می‌کنی، صبر می‌کنی تا به جای آن که تنها در پی رشد بیشتر خود باشی، متوقف شوی و او را به اوج برسانی. هر چه احساس عشق در تو عمیق‌تر باشد و ضرورت بالنده کردن اطرافیان را بهتر و بیشتر درک کرده باشی، حوزه عشق‌ورزی‌ات گسترده‌تر می‌شود. بدین ترتیب متوقف می‌شوی تا دست افراد بیشتر و بیشتری را بگیری و با خود به پرواز درآوری و چه کسی می‌داند، شاید هم روزی یکی از آنها، دست تو را گرفت و با خود به پرواز درآورد و البته به هر حال پرواز، دسته جمعی‌اش لذت دارد.

تألیف: ر. خ
منبع: نشریه علم موفقیت (شماره ۱۸)

 

آخرین ویرایش در چهارشنبه, 06 فروردين 1399 ساعت 12:09

نظر دهید

0