چرا آدمها ازدواج میکنند؟!
مدتی پیش در آشپزخانه، مشغول شستن ظرفها بودم که دختر شش سالهام آمد و پرسید: مامان، آدمها چرا ازدواج میکنند؟
چون همیشه سعی کردهام پاسخهای کامل و ریشهای به دخترم بدهم، کاملترین پاسخی را که به ذهنم رسید به دخترم دادم و گفتم: "برای این که به تکامل برسند". دخترم پرسید: "به تکامل برسند" یعنی چه؟
سعی کردم به تکامل رسیدن را برای او توضیح بدهم، اما از شما چه پنهان، متوجه شدم خودم هم معنای دقیق آن را نمیدانم! برای همین هم گفتم: "خوب، برای اینکه احساس آرامش کنند".
دخترم کمی فکر کرد و گفت: پس چرا همسایهمان خانم فلانی، اصلاً احساس آرامش نمیکند؟!
دخترم درست میگفت، سر و صدای مشاجرهٔ این همسایه هر سه چهار روز یک بار، چنان بلند میشود که آرامش را از همه همسایهها سلب میکند! با خود فکر کردم، بسیاری از مطالبی که در زمینهٔ آرامش در ازدواج مطالعه کردهام گویای این هستند که وقتی تنش ناشی از نیازهای جنسی، به واسطهٔ ارضای جنسی برطرف میشود، در فرد آرامش ظهور مییابد، اگر چه نمیتوانستم این پاسخ را به دختر شش سالهام بدهم اما خوب که فکر کردم دیدم خودم را هم قانع نمیکند، چون در بسیاری از زندگیهای زناشویی، به رغم ارضای جنسی، حتی آرامش ظاهری هم وجود ندارد! پس بالاخره تنها برای آن که پاسخی به دخترم داده باشم، گفتم: "برای آن که بعد از ازدواج، خدا یک دختر خوب و ناز مثل تو به آنها بدهد"!
دخترم لبخندی زد و بعد از کمی تأمل گفت: پس عمه اینا که بچه ندارند چرا ازدواج کردهاند؟
باز هم حق با او بود! کمتر انسان عاقلی پیدا میشود که صرفاً بچهدار شدن را دلیل محکمی برای ازدواج بداند. در تمام دنیا دهها و صدها زوج از جمله خواهر همسرم، بدون آن که فرزندی داشته باشند به زندگی مشترک ادامه میدهند و همینطور هم باید باشد...
آن شب با خودم فکر کردم یکی از جالبترین تجربههای زندگیام این است که بدون غرض و پیشداوری و قضاوت، به چیزهایی نگاه کنم که همیشه در معرض دید بودهاند اما توجهی را که باید، به آنها نداشتهام! درست مثل بچهها و اینک، دخترم این فرصت را در اختیار من قرار داد تا یک بار دیگر در مفهوم ازدواج (که به گمان خود معنای آن را میدانستم) عمیق شوم و آن را به شکل دیگری مشاهده کنم تا شاید زوایا و ابعاد جدیدی از معنای حقیقی ازدواج برایم معلوم شود.
البته آن شب خیلی دلم میخواست مفهوم محبت بین زن و مرد را برای فرزندم توضیح دهم؛ محبتی اصیل که میتواند دستمایهٔ یک ازدواج اصیل باشد، اما نمیدانستم چگونه این مفهوم را به او انتقال دهم تا در آینده، هر محبتی را با محبت حقیقی اشتباه نگیرد. راستش را بخواهید، آن موقع بود که فهمیدم خودم هم نمیدانم محبت حقیقی بین زن و مرد چه معنایی دارد و چه معیاری وجود دارد برای این که محبت حقیقی، از محبت ظاهری و هوسآلود تفکیک شود؟ شاید اگر ما میتوانستیم این مفهوم را به فرزندانمان انتقال دهیم امروز در دنیا شاهد این همه دختر و پسر جوان و نوجوان نبودیم که ارتباط با جنس مخالف را تنها نوعی تجربهٔ جنسی و هیجانانگیز، برای وقت گذرانی و لذت ظاهری میدانند! در اینجا ناگهان به یاد آمار طلاق افتادم که مدتی پیش در اینترنت دیده بودم. ارقام وحشتناکی بود حاکی از افزایش عجیب میزان طلاق در دنیا! از خودم پرسیدم با وجود این همه طلاق در سرتاسر دنیا، آدمها چطور جرأت میکنند ازدواج کنند؟ دلیل ازدواج از نظر آنها چیست که این قدر راحت، تن به انتخابهای ظاهری و غلط میدهند؟ و چرا اصل و مایهٔ حقیقی اکثر کارها در دنیای امروز فراموش شده است؟ وقتی این سؤالات به ذهنم رسید ناگهان به یاد یکی از دوستانم افتادم که مدتی پیش به خاطر موضوع پایاننامهاش، یک نظرسنجی دربارهٔ علل ازدواج داشت، فکر کردم شاید نتیجهٔ نظر سنجی بتواند پاسخی قانع کنندهای برای من و دخترم فراهم آورد! پس به سرعت با دوستم تماس گرفتم و موضوع را گفتم و او هم خیلی زود نتایج تحقیقاش را در اختیارم گذاشت. نتیجه حیرتآور بود، وقتی فهرست پاسخهای نظرسنجی را دیدم، جداً نمیدانستم چه واکنشی داشته باشم!
سؤالی که در نظرسنجی از افراد پرسیده شده بود این بود: به نظر شما هدف از ازدواج چیست؟ و پاسخها بدون قید اولویت و فراوانی، عبارت بودند از:
- همرنگ جماعت شدن
- رسیدن به تنوع و هیجان بیشتر
- استقلال و زندگی مستقل
- داشتن همصحبت و همخانه و از تنهایی درآمدن
- رفع نیازهای جنسی و عاطفی
- رهایی از فشارهای خانوادگی و اطرافیان
- داشتن فرزند
- داشتن کسی که دوستم داشته باشد!
- ثبات اجتماعی
- برآوردن آرزوی والدین
- رها شدن از فشارها و برچسبهای نامناسب اجتماعی
- رسیدن به وضعیت مالی و اقتصادی بهتر
- داشتن کسی که بتوانم بدون مزاحمت دیگران با او سفر بروم
- رهایی از بلاتکلیفی
- داشتن کسی که لباسهایم را بشوید، غذا درست کند و من هم مخارج او را تأمین کنم
- کسب احساس آرامش و امنیت بیشتر
- افزایش مزایای شغلی و اعتبار اجتماعی
- تضمین دوران پیری و کهولت
- ...
وقتی خوب دقت کردم متوجه شدم اکثر این جوابها، در واقع پاسخ به "هدف ازدواج" نیست بلکه گویی پاسخ به این سؤال است که "چه میخواهید؟ "یا مثلاً "به چه چیزهایی نیاز دارید؟"
با کمی دقت در پاسخهای ذکر شده، شما هم میتوانید ببینید تمام آنچه وجود دارد نوعی "خواستن"، "نیاز" و "تمایل به داشتن" است. هیچکس ازدواج را برای خودِ ازدواج نخواسته است. هیچکس ازدواج را برای زوج شدن نخواسته. انگار ازدواج یک فروشگاه زنجیرهای بزرگ است که با یک سبد بزرگ به آنجا میروی و بعضی وسایلی را که لازم داری میخری و بیرون میآیی! راستش خجالت کشیدم این چیزها را به دخترم بگویم. در حالی که در پی این بودم که محبت حقیقی میان زن و مرد را به نحوی قابل درک و بیشبهه برای او توضیح دهم (که البته از آن عاجز بودم) به فهرستی برخورد کرده بودم که عمدتاً بیانگر این بود که برای خودخواهی بیشتر، به چه لوازمی نیاز داریم؟! با خودم فکر کردم بیجهت نیست که ما به عنوان انسان امروز، تا این اندازه از اصل و خمیرمایهٔ انسانی- الهی خود دور شدهایم و سرگردان و بیهدف، این طرف و آن طرف میرویم و حتی درک درستی از کارهای عادیای که انجام میدهیم نداریم. نمیدانم عمدی است یا سهوی، اما به هرحال چندان در پی فهم آنچه باید بفهمیم هم نیستیم و بهانهمان این است که وقت نداریم و مشغلهمان زیاد است.
وقتی در پی آن بر آمدم که برای فهم بیشتر معنای حقیقی ازدواج، به سراغ منبع غنی آن، یعنی سخن خداوند بروم تا ببینیم در آیات قرآنی درباره ازدواج چه داریم، باز هم بیشتر شرمنده شدم. خصوصاً این که با خواندن این آیه متوجه شدم که خیلی پیش از اینها میبایست در مورد ازدواج، تعمق و فکر میکردم!
آیهٔ ۲۱ از سوره مبارکه روم، در این مورد میفرماید:
"و از نشانههای اوست، این که برای شما از نفستان زوجهایی آفرید تا با آنها آرام گیرید و بین شما مودت و رحمت قرار داد که همانا در این آیات، نشانههایی است برای کسانی که اهل فکرند".
اگر چه این سعادت را ندارم که با نظر کارشناسانه، این آیه را تفسیر کنم اما حداقل میتوانم بفهمم که سخن از همرنگ جماعت شدن، وضعیت مالی بهتر، رهایی از بلاتکلیفی و فشارهای خانوادگی و اجتماعی و ... نیست. هر چقدر این آیه را بیشتر مرور میکنم بیشتر میفهمم که سخن از چیزی بسیار فراتر از برداشتهای ما دربارهٔ ازدواج، وجود دارد. این که از نَفس شما زوجهایی آفریده شده تا با آنها آرام گیرید و بین شما دوستی و رحمت قرار داده شده، نه تنها از "نشانههای اوست" بلکه "نشانهای است برای کسانی که اهل تفکرند". اینک از خود میپرسم برای کسانی که اهل تفکرند در این آیه چه چیزی باید آشکار شود؟ وقتی معنای کلمهٔ نَفس را از فرهنگ عربی درآوردم بیشتر شگفت زده شدم. نَفس یعنی: روح، خون، خودِ چیزی، حقیقتِ مطلب و ... گویی این آیه کریمه میخواهد بگوید: برای شما از خودِ شما یا از روحِ شما، جفتهایی آفریده شده تا با آنها آرام گیرید و البته این "آرام گیرید" معنایی بسیار عمیقتر از آنچه در دانش موجود، تنها ارضای نیاز جنسی را در بر میگیرد، داراست.
اینک بیایید با هم تصور کنیم اگر از خودِخودِ شما، جفتی برایتان آفریده شده باشد، یعنی قرینهای وجود داشته باشد تا در کنار او و با او آرام بگیرید و خداوند نیز، بین شما و آن جفت، که از خودِ شماست، دوستی و رحمت و بخشش و شفقت هم قرار دهد، چه حالی پیدا میکنید؟ آیا آن وقت کسی حاضر خواهد شد به خاطر امنیت مالی، خانوادگی یا اجتماعی با شخص دیگری ازدواج کند؟ با وجود آن که ادعایی بر درک کامل و صحیح این آیه زیبا ندارم، اما به قدر درک ضعیف خود، سعی دارم شما را هم در آن شریک کنم. میتوانم بگویم اگر چنین ازدواجی امکان وقوع داشته باشد، هر انسانی با عقل سلیم، خود را نه وارد آن، که در آن پرتاب میکند، آن هم نه به خاطر هیچگونه عایدی یا کسب یا داشتن چیزی، بلکه تنها به خاطر خود ازدواج. به خاطر مفهوم خاص مزدوج شدن و یکی شدن نهایی که در آن نهفته است. تجربهای که به نظر خیلی ناب و خالص میآید و با برداشتهای متداول ما از ازدواج، بسیار فاصله دارد ...
نمیخواهم بگویم با همهٔ این حرفها، اینک دلیل ازدواج یا معنای حقیقی آن را یافتهام، اما حداقل فهمیدم که باید به ازدواج به گونهای دیگر نگاه کنم. به خودم گفتم اگر معنای حقیقی و دلیل اصلی ازدواج را آنگونه که شایسته است درک نمیکنی، حداقل این را بفهم، که از فرصتی که ازدواج در اختیارت قرار میدهد چگونه باید استفاده کنی؟ این مفهوم، کمیکاربردیتر و ملموستر است. پس به دنبال پاسخ این سؤال گشتم. از آنجا که وقتی سؤالی در ذهن ما پیش میآید، گویی همهٔ کائنات دست به دست هم میدهند تا پاسخ را برایمان فراهم آورند، دیری نگذشت که پاسخ شایسته و در عین حال ساده و قابل فهم پیش رویم قرار داده شد. عبارتی که وضعیت موجود در انتخاب همسر، فرصتی را که ازدواج در اختیار ما قرار میدهد و نگرش نه چندان درست ما را به ازدواج به زبان ساده و ملموس ارایه میکند:
"ازدواج، یکی از فرصتهای فراروی از خود و کنار گذاشتن خودخواهی است، اما بیشتر تجربهکنندگان، آن را به عنوان فرصتی برای خودخواهیهای بیشتر میبینند و در آن، خودبینانهتر از قبل عمل میکنند". (معلم بزرگ علوم باطنی)
اگرچه در ابتدا باورش سخت است اما همهٔ داستان همین است: "گذشتن از منیت!" کسی که بتواند از خود بیرون بیاید و خودبینی و خودخواهی را کنار بگذارد، نه تنها مفهوم ازدواج، بلکه احتمالاً معنای حقیقی همهٔ زندگی دنیایی را فهمیده است! برای این که موضوع را دقیقتر توضیح دهم، توجهتان را به این قطعه جلب میکنم:
«همه چیز، همه حقیقت و کل اسرار الهی در وجود انسانی است، قدرت، شعور و حیات بیکران در طبیعت الهی انسان وجود دارد؛ بنابراین نیاز به ایجاد چیز جدید یا تقویت چیزی نیست بلکه باید این حقیقت را آشکار کرد ... انسان به خود میاندیشد و چون در فکر خود است، خداوند را و حقیقت اصلی خویش را از یاد برده، خود را میبیند و با دیدن خود از دیدن اسرار الهی محروم میشود ... تنها یک مشکل وجود دارد و بقیه مسایل و گرفتاریهای انسان از این مشکل اساسی سرچشمه میگیرد. این مشکل بزرگ و ریشهای "منیت" است. منی یعنی خودبینی، خودخواهی، خودپرستی، خودارضایی، خودشیفتگی، خودستایی، خودفریبی، خودمحوری، خودباختگی. شیطان در هر فردی نمایندهای دارد. منی تاریک، نماینده شیطان در انسان میباشد که البته شیطان همراه آن است ... منی، فاصله بین انسان تا خداوند است. اگر منی از میان برود، انسان به خدا رسیدن و وصل به لایتناهی را تجربه میکند». (۱)
اما منی چگونه از بین میرود؟ مسلماً از بین بردن آن کاری خیلی خیلی مشکل است و اگر چیزی یا کاری وجود داشته باشد که بتواند این فرصت را در اختیار ما قرار دهد، نباید از آن غافل بمانیم و ازدواج چنین فرصتی را میتواند در اختیار ما قرار دهد. "ازدواج، یکی از فرصتهای فراروی از خود و کنار گذاشتن خودخواهی است". یعنی ازدواج این خاصیت بالقوه و این پتانسیل را دارد که اگر درست انجام شود، منی تاریک، یعنی فاصله میان انسان و خداوند را بردارد و انسان را به سوی وصل به لایتناهی رهنمون شود. پس ازدواج، یک فرصت است، فرصتی برای فرارفتن از خود. آیا به همین دلیل نیست که خداوند از خودِ ما، جفتی برایمان قرارداده و دوستی، مودت و رحمت را هم میان ما نهاده تا به واسطهٔ این جفت و این مودت و رحمت، فرصتی فراهم شود تا از خود به درآییم، آن هم نه با رنج و زحمت که به واسطه محبت و دوستی و عشق به دیگری، از خود به درآییم و در پرتوِ این فراروی از خویشتن به تجربهٔ بالاتری دست یابیم؟ تجربهٔ باور نکردنی وصل به لایتناهی؟
به این ترتیب تا حدی مشخص میشود که اکثر ما چقدر از درک معنای حقیقی ازدواج دور ماندهایم. اکثر ما در ازدواج به دنبال "به دست آوردن" هستیم. به دست آوردن چیزهایی که قبلاً نداشته یا آنطور که میخواهیم نداشتهایم:
- به دست آوردن پول و ثروت و منزل مستقل و ماشین و امکانات ...
- به دست آوردن کسی که به او دستور دهیم و بدین وسیله احساس ریاست و قدرت کنیم.
- به دست آوردن کسی که نیازهای روانی، عاطفی، جنسی و جسمیمان را برطرف کند.
- به دست آوردن کسی که به ما خدمت کند.
- به دست آوردن هر آنچه قبلاً نداشتهایم و اینک هوس کردهایم داشته باشیم و . . .
کمتر کسی از میان ما، ازدواج را فرصتی برای گذشتن از خود میداند. کمتر کسی در ازدواج به فکر دادن امتیاز به دیگری، هموارتر ساختن راه عبور و تعالی دیگری و مانند اینهاست. ازدواج برای بسیاری از ما تنها در به دست آوردن چیزهایی خلاصه شده که در طول زندگی از کودکی تا به امروز نتوانستهایم به دست آوریم!
«در ازدواج واقعی، هیچگونه انتظاری جز تعاون و همکاری از همدیگر نداشته باشید. ازدواج میکنید تا هر آنچه در توان دارید به شریک زندگیتان تقدیم کنید، همین و بس. هدف واقعی ازدواج، ایثار و بخشش است، نه خواستن چیزی برای خود. چنین ازدواجی یک پیوند روحانی و آسمانی است. عشق حقیقی داد وستد نمیشناسد و نظر به سود ندارد، بلکه ایثار است و ایثار است و ایثار». (۲)
پس ازدواج یک راه است، راهی برای از بین بردن یا کمرنگ کردن خودخواهی و منی و رسیدن به هدف واقعی زندگی. یعنی وصل به خداوند و لایتناهی.
اینک میتوانم به دخترم بگویم، ازدواج یک تمرین است، تمرین سختی است برای رسیدن به یک هدف متعالی و بسیار با ارزشتر و فرصتی را در اختیار قرار میدهد برای فرارفتن از خود، فرصتی که اگر از آن بهرهٔ لازم را نبریم، زندگی خود را باختهایم و ازدواج ما معنایی نخواهد داشت.
نوشته: ر.خ
پینوشت:
۱- جریان هدایت الهی
۲- سات چید آناندا
نظر دهید