ایلیا «میم» کیست؟

  1. معرفی
  2. آموزگار بزرگ تفکر
  3. آثار توقیف شده

Ostad-Iliyaایلیا رام الله در میان پیروان خود و در نقاط مختلف دنیا به اسم‏های مختلفی شناخته شده است... ظاهر او شباهتی به افراد مذهبی ندارد و خود مؤکداً گفته است که مذهبی و متشرع نیست . وی در باره دین و مذهب آموزش نمی دهد و به سوالات شرعی نیز پاسخ نمی گوید اما با این وجود اکثر تعلیمات او در راستای احیاء معنویت الهی و معرفت باطنی است....

ادامه مطلب

 

Peyman Fattahi- Elia Ramollah 1علم تفکر زیرساخت اصلی دانایی و هوشمندی انسان است... درواقع می‏توان گفت که علم تفکر تکنولژی هوشمندی و روش‏های دانایی است و این موضوع تأثیرات بسیار تعیین‏ کننده و اساسی خود را در حل مسائل (جدای از مقوله اطلاعات) بجا می‏گذارد. از این دیدگاه، با تحلیل شخصیت معلم بزرگ، ایلیا «میم» به نتایج جالبی برمی‏خوریم که به نوعی می‏تواند نمایانگر ابعادی از این تکنولژی هوشمند باشد...

ادامه مطلب

 

 

تا سال 1386 حجم متون تعلیمی او به بیش از 4000 صفحه رسید که در قالب 40 عنوان کتاب گردآوری شده بود. به جز کتاب «جریان هدایت الهی» که حاوی مجموعه سخنرانیهای ایلیا «میم» در سن 23 سالگی است -و در سال 77 با تدوین یکی از شاگردان وی چاپ شد- کلیه کتب تعلیمی وی تحت توقیف دایره ادیان و مذاهب اطلاعات بوده و اجازه انتشار ندارند.فهرستی از مکتوبات تعلیمی استاد ایلیا «میم» که تا سن 33 سالگی از ایشان در دست است عبارتند از ...

ادامه مطلب

 

قصار روز

Category مقالات خواندن 5251 دفعه

حیات خود را به قبرستان نفرست

«کلام تو حامل سرمایه و اعتبار توست، آن را هدر نده، آن را در جهت احاطه بر سرنوشتت و کنترل زندگی ات به کار گیر، نیروی حیات تو در آن است. حیات خود را به قبرستان نفرست. بر اعتبارت اضافه کن و از سرمایه ات کاسته نکن. اگر بر آن تسلط یافتی فرمانروایی درونی ات میسر می شود و اگر بر تو سلطه یافت بردگی ات حاصل آمده»

از تعالیم استاد ایلیا میم

فرض کنید چمدان کوچکی دارید که همه اندوخته و ثروتتان در آن قرار دارد. ثروتی که اگر چه کم نیست، اما به هر حال محدود و تمام شدنی است. باز فرض کنید این چمدان را همه جا به همراه دارید و می خواهید چیزهای مورد نیازتان را از سرمایه ای که در آن است تهیه کنید. در این صورت، حتی اگر کمی دوراندیش باشید چون می دانید این ثروت محدود است، کم کم از آن مصرف می کنید و سعی تان را می کنید آن را به هدر نداده و به شکلی هرچه صحیح تر از آن استفاده کنید، یا شاید هم مثل یک سرمایه، تا جایی که امکانش هست، آن را به گردش انداخته و از سود آن مصرف کنید. نگاه ما به سرمایه هایی که داریم اغلب به همین صورت است. اما واقعاً جای تعجب دارد که سرمایه ارزشمندی را که در اختیار داریم، بی جهت به هدر می دهیم و اصلاً به فکر استفاده درست از آن نیستیم؛ آن هم چیزی که خیلی بزرگ تر از سرمایه است و می تواند زندگی مان را کاملاً دگرگون کند!

حتماً تعجب می کنید و می پرسید مگر ما چه سرمایه ای در اختیار داریم که می تواند زندگی مان را دگرگون کند و درعین حال دائم آن را به هدر می دهیم؟ معمولاً تا اسم سرمایه به میان می آید افراد به یاد اموال نقدی و غیر نقدی خود می افتند، یا شاید هم به یاد داشته ها یا نداشته های خود! اما منظور از سرمایه، همیشه پول و اموال مادی نیست و سرمایه بزرگ و حتی اسرارآمیز ما نیز چیزی جز کلام نیست. کلامی که با سرعت و شدت در حال هدر دادنش هستیم!

اما ببینیم بیشتر ما، چگونه کلام خود را هدر می دهیم؟ فعلاً استفاده نادرست از کلام را به دو دسته تقسیم می کنم:

اولی: استفاده مخرب از کلام است. از سوره مبارکه نور شاهدی بیاوریم:

«شما سخنانی را از زبان یکدیگر فرا می گیرید و می شنوید، و حرفی را به زبان آورده و می گویید، در حالی که بدان علم ندارید، و این کار را سهل و کوچک می پندارید، در صورتی که نزد خداوند، گناهی بسیار بزرگ است». (آیه ۱۵ سوره نور)

متأسفانه واقعیت این است که بیشتر ما به راحتی از کلمات مخرب، زشت و حتی بی معنی استفاده می کنیم و مراقب کلام خود نیستیم. انواع دروغ، ناسزا، نفرین، غیبت، تهمت و مانند اینها، مصداق هایی از کلام مخربند. حتی بعضی اصطلاحات ساختگی و بی معنا که بین ما رایج شده، نه تنها سودی برایمان ندارند، بلکه به طور غیرارادی و از روی عادت از دهانمان خارج می شوند و معلوم نیست هدف از گفتن آنها چیست؟

همچنین عباراتی هستند که به ظاهر، آنها را در معنای دیگری به کار می بریم، اما چون معنای منفی دارند، جنبه تخریبی خود را در زندگی مان نمایان خواهند کرد. مثلاً می گوییم: «کمرم شکست»، در حالی که منظورمان این است که مشکل بزرگی برایمان پیش آمد. یا می گوییم: «چشمم کور»! در حالی که منظورمان این است که مثلاً عاقبت کارم به خودم می رسد! و یا می گوییم: «یک خاکی به سرم می ریزم» که منظور این است که الان یک راه حلی پیدا می کنم!!

تمام این کلمات، به شدت منفی و مخربند و حتی (با توجه به قدرت عظیمی که کلمات دارند) اینکه کل زندگی مان با گفتن این همه کلمه مخرب با خاک یکسان نمی شود، خود از لطف خداوند است؛ چنان که در آیه ۱۴ سوره نور نیز می خوانیم:

«اگر فضل و رحمت خدا در دنیا و آخرت ارزانی تان نمی بود، به سزای آن سخنان که می گفتید، شما را عذابی بزرگ در می رسید».

کلمات مانند اجسام یا نیروهایی هستند که مدام در حرکتند تا در زمان مناسب، به زندگی گوینده خود برگردند و نتیجه خود را بگیرند، برای همین هم افرادی که همیشه از تنگدستی، بیماری، شکست و محدودیت، حرف می زنند همان اتفاقات را به سمت خود جذب می کنند.

در احادیث اسلامی، در این زمینه توصیه ها و هشدارهای زیادی وجود دارد که نمی دانم چرا توجه کافی به آنها نکرده ایم. مثلاً در نهج الفصاحه داریم که حاصل زبان مردم، مایه هلاکشان می شود و یا حضرت علی (ع) می فرمایند: «چه بسیار انسان هایی که زبان، آنها را هلاک کرده است».

به هرحال کلام مخرب یا کلام بی معنا هم در زندگی ما محقق می شود، همان طور که کلام مثبت و سازنده محقق خواهد شد و این دیگر با خود ماست که عمرمان را صرف کدام کنیم.

دومین نوع هدر دادن کلام، به نظرم استفاده نکر دن از وجوه مثبت کلام است.

«و به بندگانم بگو که با یکدیگر به بهترین وجه سخن بگویند زیرا شیطان به واسطه کلام های زشت و ناپسند در صدد فساد و تباهی ما بین آنهاست...» (سوره اسراء، آیه ۵۳)

اگر از جنبه های مثبت کلام استفاده نکنیم در واقع باز هم آن را به هدر داده ایم، چون استفاده از کلام مثبت و سازنده، باعث جلب موهبت های مثبت و سازنده می شود و کسی که از این موهبت استفاده نمی کند درست مثل کسی است که از گنج یا از ثروت خود استفاده نمی کند تا بمیرد!

حضرت محمد (ص) می فرمایند: «نجات مؤمن در حفظ و مراقبت از زبانش است» و نیز «هیچ کس از خطر گناهان سالم نمی ماند مگر اینکه زبانش را حفظ کند».

بسیاری از نظریه پردازانی که بر قدرت کلام تأکید دارند، بر این باورند که اگر می خواهید زندگی تان را دگرگون کنید، تنها کاری که باید انجام دهید بیان مثبت چیزی است که آرزوی آن را دارید. با بیان مثبت، همه موهبت های نیکو، به سرعت و به سادگی به سویتان می آیند.

البته در کتاب مقدس هم وعده داده شده که هرچه را حکم کنی، همان را به دست خواهی آورد.

امروزه متأسفانه بیشتر مردم از داشتن این قدرت بزرگ، غافلند. تربیت و فرهنگ اکثر ما هم به گونه ای است که ما را از گفتن کلمات زشت یا ناسزا منع می کند، اما اغلب توصیه یا راهنمایی های مؤثری در استفاده از سایر وجوه مخرب کلام ارائه نمی کنند. در حالی که در گذشته این طور نبود و خردمندان مصر، هند، چین، ایران و تبت همواره به شاگردان خود می آموختند که تنها زمانی لب به سخن باز کنند که بتوانند کلامی سازنده بر زبان آورند. آنان به علت آگاهی از خطر کلام مخرب، برای سنجیدن اینکه بر زبان آوردن کلامی، خردمندانه است یا نه، معیارهایی هم تعیین کرده بودند. معیار آنها این بود:

«آیا در کلامی که می خواهی به زبان آوری حقیقت هست؟ آیا در این کلام محبت هست؟ و آیا بیان آن ضرورت دارد؟ حتی اگر حقیقت دارد اما محبت ندارد، پس بیان آن هم ضرورتی ندارد».

اما در عصر ما، هر کلامی به راحتی گفته و شنیده می شود و عجیب نیست که روز به روز مشکلات و گره های کار مردم، بیماری و فقر و انواع اختلالات روانی- رفتاری و جرم و جنایت زیاد و زیادتر می شود، هر کسی دیگران را بت می کند، برده وار از همنوع خود اطاعت می کند و اصلاً حواسش نیست که کلید بازکردن هر قفلی را همیشه به همراه دارد و واقعاً نیازی به این همه خفت و خواری نیست...

می گویند مرد تهیدستی وارد شهری شد و شروع کرد به گدایی. اهالی شهر که همگی لباس فاخر بر تن داشتند و قوی و چابک به نظر می رسیدند، خیره به او نگاه کرده و انگار با تعجب در حال بررسی او بودند، اما نه کسی چیزی به او می گفت و نه کمکی می کرد! گدا متعجب مانده بود که چرا از این همه افراد دولتمندی که خیره نگاهش می کنند نه صدایی درمی آید و نه همهمه یا پچ پچی شنیده می شود. مدتی گذشت و گدا که دیگر از سکوت و تعجب آنها حوصله اش سر رفته بود فریاد زد و گفت: «حالا اگر همگی تان لالید، کور که نیستید، می بینید که گدایم و محتاج. پس چرا کمکی نمی کنید؟ نکند کر هم هستید و صدایم را هم نمی شنوید؟! با گفتن این حرف لبخندی بر لبان جمعیت نشست و گدا متوجه شد که آنها فقط لالند ولی کر نیستند و می شنوند! سرانجام نگاهی بین بعضی از افراد جمعیت رد و بدل شد. آنها جمعیت را ترک کردند و دور شدند و چیزی نگذشت که گدا دید با یک قفس نسبتاً بزرگ دارند به او نزدیک می شوند. تا گدا به خودش بیاید در قفس باز شد و دست های گدا خیلی محترمانه توسط همان عده بسته شد و در داخل قفس قرار گرفت و درب آن نیز به سرعت قفل شد! گدا که این وضعیت را دید، بیش از پیش آه و ناله و فغان سر داد تا جایی که صدای نعره مانندی از او شنیده می شد و درون قفس به این طرف و آن طرف می غرید!

اهالی، قفس را بلند کردند و بر دوش گرفته و نزد حاکم شهر خود بردند، حاکم که چشمش به گدا و قفس افتاد، تعجب کرد. با نگاه به یکی از اهالی که قفس را آورده بود علامتی داد. آن مرد جلو رفت و گدا با خود فکر کرد: عجب، حاکم شهر هم لال است! حالا این لال ها چطور می خواهند با هم حرف بزنند؟

این بار گدا که دیگر دست از نعره و فریاد برداشته بود، به آنها خیره ماند، و در مقابل چشمان حیرت زده او، مردی که قفس را آورده بود، با کلماتی دلنشین و جذاب، لب به سخن گشود و رو به حاکم گفت:

«حیوانی سخن گو که بسیار شبیه انسان است پیدا کرده ایم که قصد از میان برداشتن خود را دارد. دست هایش را بستیم که به خود صدمه ای نزند! و او را در قفس قرار دادیم تا همگان برای تماشایش بیایند... هنوز حرف او تمام نشده بود که گدا با تعجب و خشم فریاد زد: «من که حیوان نیستم، من آدمم که تنگدستی بر من فشار آورده و از شما طلب کمک کردم تا نانی برای خوردن یا سقفی برای خوابیدن به من بدهید! مگر شما لال نیستید؟!»

حاکم به گدا نگاه کرد و رو به سایرین گفت: «غذایش بدهید و او را زیر سقفی برای استراحت قرار دهید، و تو هم ای گدا! بدان که مردم من لال نیستند. سالم و قوی و دولتمندند. آنها بر خلاف تو، ارزش گرانبهاترین گوهر انسانی خود را می دانند و از آن، برای آفریدن روزی و نعمت و دولت استفاده می کنند. آنها کلام خود را بیهوده خرج نمی کنند و مثل تو صرف فغان و گله و گدایی اش نمی نمایند. از نظر آنها، کلام، هر چه را که بخواهند به سویشان جذب می کند. قدرت کلام را می شناسند و قدرش را می دانند و می دانند همه نعمت هایی که دارند از دولت کلام آنهاست که به جا و به اندازه لازم از دهان آنها بیرون می آید. تعجب آنها از این است که تو نیز که این سرمایه و موهبت را داری، چگونه آن را صرف گدایی می کنی و به چیزی که حیوانات بدان راضی می شوند، راضی می شوی؟ پس وقتی سیر شدی و استراحت کردی، تصمیم خود را بگیر. یا به سان مردم من در این سرزمین بمان و زندگی کن و با ابزار کلام که هدیه خداوند به انسان است، روزی و نعمتت را تأمین کن و یا هرچه زودتر از این شهر برو وگرنه همه گمان می کنند حیوانی سخن گو هستی که باید در معرض تماشا، در قفس قرار گیرد!!!

در واقع با این داستان می خواهم بگویم اگر ما ارزش و قدرت کلام را بشناسیم و این حقیقت را درک کنیم که کلام، سرمایه و حتی اعتبار ماست، می توانیم روی چنین سرمایه ای حساب کنیم و آن را برای به دست آوردن چیزهای دیگر در زندگی خود، به کار بگیریم وگرنه درست مانند کسی می شویم که یک صندوقچه پر از جواهرات قیمتی دارد اما گمان می کند آنها شیشه های رنگی بی ارزشی هستند که هیچ مصرف یا مورد استفاده ای ندارند.

اما ببینیم سرمایه و اعتبار به چه معناست؟

اعتبار یعنی راستی و درستی، و وقتی کسی به خاطر راستی و درستی اش مورد اعتماد دیگران قرار می گیرد، به واسطه این اعتماد، چیزهای دیگری هم نظیر پول، کالا، سرمایه و... در اختیارش قرار داده می شود. گاهی شخص، بر اساس دارایی های نقدی و غیرنقدی اش اعتبار پیدا می کند. در این حالت، دیگران به او اعتماد می کنند و حتی مال و سرمایه خود را به او می سپارند چون به پشتوانه مالی اش مطمئن اند و می دانند استطاعت بازگرداندن مال را داشته و نیازی به سوء استفاده از مال دیگران را ندارد، اما در بیشتر موارد اعتبار فرد، با توجه به ویژگی های شخصیتی و اخلاقی خود او تعیین می شود. افراد امین، درستکار، راستگو، خوش قول و پایبند به اصول اخلاقی و نظایر اینها، اغلب اعتماد دیگران را جلب می کنند اما برخی افراد هم بر اساس نسبتی که با یک شخص خاص دارند اعتبار پیدا می کنند و اگر خود، قابل اعتماد نباشند، به زودی کذب بودن اعتبارشان آشکار می شود.

با این توضیحات قصد دارم بگویم سرمایه و اعتبار، دارایی های ارزشمند انسان اند و اگر چیزی حامل سرمایه و اعتبار ما باشد در واقع قدرت بزرگی خواهد داشت.

اینک ببینیم کلام چگونه می تواند برای ما سرمایه به حساب آید؟ کلام از چند دیدگاه می تواند سرمایه محسوب شود: از نظر ظاهری، از نظر روانی، از نظر روحی، و هرسه، که سعی می کنم آنها را بیشتر توضیح دهم:

کلام، سرمایه ظاهری

کلام می تواند یک سرمایه ظاهری باشد؛ سرمایه ای که ارزش و اعتبار ما در روابطمان با دیگران را تأمین می کند. به عنوان مثال، کسی که به قول و عهد خود پایبند است، از نظر اکثر افراد، فردی معتبر به حساب می آید. کسی که دروغ نمی گوید یا کلامش به غیبت، تهمت و نظایر آن گشوده نمی شود نیز اغلب مورد اعتماد است. این سرمایه، در این حالت انرژی مثبت اطرافیان را به سمت خود جلب می کند. این انرژی مثبت به سرمایه انسانی افزوده می شود و با چرخش و گردش آن، اعتبار فرد هم بیشتر می شود.

کلام، سرمایه روانی

نتیجه تحقیقات و تجربیات افرادی که در این زمینه کار کرده اند، نشان می دهد که کلمات، خواهی نخواهی بر روان ما تأثیر می گذارند. این اثر می تواند مثبت یا منفی باشد. بررسی ها نشان می دهند اگر چه کلمات وسیله ای هستند که به کمک آنها از تجربه های دیگران آگاه شده یا تجربه های خود را به دیگران منتقل می کنیم، اما همین کلماتی که بنابر عادت به کار می بریم، بر نوع ارتباط ما با خودمان و بر احساسی هم که از زندگی داریم اثر می گذارند. اگر احساسات خود را با کلمات تازه ای برای خود بازگو کنیم، عواطف ما به سرعت دگرگون می شوند، اما اگر بر کلمات تسلط نداشته باشیم و اجازه دهیم عادات ناآگاهانه ما کلمات را انتخاب کنند، ممکن است احساس ناخوشایندی از زندگی به ما دست دهد. با تغییر عادات کلامی و عوض کردن کلماتی که همیشه آنها را برای تشریح عواطف خود، به کار می بریم می توانیم شیوه تفکر، احساس و زندگی خود را عوض کنیم. حتی نام تازه ای که بر احساس خود می گذاریم، به سرعت احساسات ما را عوض می کند. مثلاً اگر بر احساس خشم، نام آزردگی بگذاریم، احساس خشم تبدیل به احساس آزردگی خواهد شد! کلام همچنین، تأثیر عمیقی بر ذهن (یعنی بخش ناهوشیار ذهن) می گذارد که در بخش های قبلی راجع به آن صحبت شد. همه ما بارها شاهد بوده ایم که کلام مثبت و سازنده، به دیگران آرامش بخشیده، اعتماد به نفس و عزت نفس دیگران را افزایش داده، آنها را از ناامیدی، ناراحتی و افسردگی رها کرده و برعکس کلام منفی و مخرب، اثرات کوتاه و بلند مدت منفی بر افراد باقی گذاشته است.

در علم روانشناسی، به طرق گوناگونی از کلام برای درمان بیماری ها و اختلالات، یا در جهت موفقیت در انجام کارها بهره گرفته شده است. البته همه این روش ها موفق نبوده اند، اما رویکرد استفاده از کلام در درمان و در موفقیت، نشان می دهد که روانشناسان و نظریه پردازان علم موفقیت تا حد زیادی به اثربخش بودن کلام بر روان انسان پی برده اند. البته این اثربخشی، در نظر آنان، کیفیت و حتی کمیتی را که مد نظر ماست ندارد، اما به این دلیل که دانشمندان این علم را مدت ها تحت تأثیر قرار داده، به برخی از مهم ترین آنها اشاره می کنم.

تلقین

حتماً درباره تلقین زیاد شنیده اید. در اوایل قرن ۱۹، روش جدیدی برای مداوای بیماران، رواج پیدا کرد که نام هیپنوتیزم بر آن گذاشته شد. کلمه هیپنوتیزم از واژه یونانی هیپنوز، به معنای خواب، گرفته شده است. بار اول، در ۱۸۴۲ میلادی، جیمز برید از هیپنوتیزم استفاده کرد. برید از راه آزمایش ها و تجربه های خود متوجه شده بود که اگر فردی، به طور مداوم و ثابت، به نقطه ای نورانی و شفاف نگاه کند، به علت تمرکز حواس و خستگی عضلانی، پس از مدتی به خواب می رود. برید تصور می کرد عامل اصلی نمی تواند مورد توجه و قبول فرد قرار گیرد. او می گوید: زمانی که تلقیناتی را به فردی ارائه می دهیم، اگر با علاقه و اشتیاق به آنها گوش ندهد و متن تلقینات را پس از تجزیه و تحلیل، به خودتلقینی تبدیل نکند، تلقین هیچ اثری نخواهد داشت. پس، تلقین در خواب مصنوعی را تبدیل به تلقین در بیداری کرد و اسمش را گذاشت تلقین به نفس هوشیارانه، که در نوشته های سایرین با عنوان عبارات تأکیدی نیز از آن یاد می شود. از آنجا که محدودیت ها و انتقادات زیادی به روش تلقین به نفس هوشیارانه و عبارات تأکیدی وارد است (و در این زمینه در بخش های بعد گفتگو خواهیم کرد) این روش هم، سودمندی و کارایی ای را که از آن انتظار می رفته ندارد.

کلام، سرمایه روحی

حتماً تاکنون درباره قانون عمل و عکس العمل (قانون سوم نیوتن) چیزهایی شنیده اید. این قانون به ما می گوید هر عملی را عکس العملی است مساوی با آن ولی در جهت مخالف. از طرفی این قانون در تئوری میدان ها چنین بیان می شود که در میدان، موج از طریق کوانتوم های میدان منتقل می شود و این کوانتوم ها هستند که انرژی را از ذره ۱ به ذره ۲ انتقال می دهند. از طرفی همه ذرات عالم به واسطه وجود یک میدان خاص، با هم تبادل انرژی دارند در نتیجه در صورت انتقال انرژی از یک ذره به ذره دیگر و همین طور الی آخر و در صورت بسته بودن جهان، طبق نظریه نسبیت عام اینیشتین، هر سیگنال نوری که در جهان تشکیل می شود، بعد از میلیاردها سال به مبدأ خود بازخواهد گشت.

این قوانین در زندگی انسان، به صورت کارما یا عکس العمل تبیین می شود. قانون کارما می گوید، هر عملی نیرویی را تولید می کند که به همان شکل به ما باز می گردد و در نتیجه کارما هم عمل است و هم نتیجه عمل و احتمالاً به همین علت به آن قانون علت و معلول هم گفته می شود. قانون کارما بیانگر تجمع تأثیرات اعمال بر سرنوشت روحی است. بنابراین هر آنچه از ما سر می زند می تواند بر سرنوشت روحی ما هم تأثیر بگذارد. کلمات و نتایج کلمات هم بر سرنوشت روحی ما مؤثرند و در تعیین جایگاه ما در هر لحظه، نقش دارند. با این دیدگاه می توانیم این سرمایه را در جهت تعیین هرچه بهتر جایگاه آتی روحی مان به کار بیندازیم، چون آنچه که اینک به عنوان کلام از ما صادر می شود، در آینده، زندگی و وضعیت مان را شکل می دهد؛ کلام مثبت و سازنده، آن را به شکلی مثبت و مناسب می سازد و کلام بد و مخرب، برایمان ویرانی به بار می آورد و نهایتاً آن گونه که در کتاب مقدس اشاره شده: «آدمی تنها آنچه را که می دهد باز می ستاند».

در نظر بگیرید وقتی بر روی کره زمین راه می رویم، مسیر ما برآیندی است از میزان و مسیر نیروهایی که ما بر زمین و زمین بر ما وارد می کند. در بعد باطنی هم، خط سیر حرکتی ما، برآیند نیروهایی است که از ما به محیط و از محیط به ما وارد می شود و یکی از قدرتمندترین این نیروها که از ما صادر می شود، کلام ماست. به همین جهت بر سرنوشت ما تأثیر بزرگی خواهد داشت.

اینک می خواهم از زاویه ای دیگر وارد موضوع شوم تا به این سؤال پاسخ دهم که بالاخره بهترین راه استفاده از سرمایه کلام چیست؟

با یک مثال شروع می کنم. فرض کنید کارخانه ای داریم که از مواد نفتی، وسایل پلاستیکی تهیه می کند و این وسایل پلاستیکی را به همه دنیا صادر می نماید. طرز کار دستگاه، به طور کلی، این طور است که مواد نفتی از یک طرف کارخانه وارد شده و در قسمت های مختلف کارخانه تبدیل به وسایل مختلف با اَشکال و کاربردهای مختلف می شود.

هر چقدر که مواد نفتی، غنی تر و بهتر باشند، ممکن است وسایل ساخته شده هم با کیفیت بالاتری تولید شوند. اما در هر حال، کارخانه باید کار کند و دستگاه ها باید به کار بیفتند، وگرنه اگر دستگاه ها هم خاموش باشند معلوم است که هر چقدر هم مواد اولیه وارد آنها شود، فایده ای نخواهد داشت. اما دستگاه ها چگونه روشن می شوند و چگونه کار می کنند؟ به کار افتادن قطعات سنگین یا سبک دستگاه ها، نیاز به برق، سوخت و خلاصه نیاز به نیروی محرکه دارد و تا مثلاً دستگاه به برق متصل نشود خودِ دستگاه به کار نخواهد افتاد. این نیروی محرکه اصلی که کلاً خود دستگاه را به کار می اندازد را می توان به نیروی حیات تشبیه کرد و کلام ما از این نیرو مصرف می کند و اگر بیهوده مصرف شود، این نیروست که به هدر رفته است.

حالا برویم سراغ نیروی حیاتی خودمان

در بخش های قبلی، در مورد کلمه آغازین آفرینش صحبت کردیم. کلمه ای که در آغاز، جهان را از «هیچ» به وجود آورد. بنابراین می توان گفت جوهر همه چیز، از جمله انسان، از جنس جوهر اولیه، یعنی از جنس کلام است؛ یعنی کلام منبع تأمین انرژی، و همان نیرو یا انرژی حیاتی ماست.

به همین دلیل است که هرچه سوخت یا غذا به سیستم درونی ما وارد شود، اگر چه در تأمین انرژی مورد نیاز بدن مؤثر است اما خود، به تنهایی نمی تواند سیستم بدن را راه اندازی کند، همان طور که وقتی کسی می میرد، یعنی دستگاه جسمش از کار می افتد، دیگر هر چقدر هم مواد غذایی با سرنگ یا سرم یا... وارد بدنش شود، باز هم کار نخواهد کرد چون در واقع سوخت اولیه و اصلی دستگاه جسم تمام شده است. از این نظر انرژی اولیه یا حیاتی، با همان نیروی محرکه برق در مثال کارخانه قابل قیاس است.

به همین دلیل است که نگهداری از این نیروی حیاتی و اصلی این قدر مهم می باشد، چون در واقع هر چقدر ثروت، امکانات و نیرو داشته باشیم، نمی توانیم تأثیری بر این نیروی حیاتی بگذاریم و آن را کم و زیاد کنیم؛ همچون سرمایه ای که برای کسب به کار می رود و اگر روزی آن سرمایه، سود زیادی هم ایجاد کند اگر آن سود قابل افزایش به سرمایه نباشد، هیچ فایده ای نخواهد داشت و بالاخره روزی تمام خواهد شد، تنها راه این است که یا مراقب سرمایه باشیم که تمام نشود و یا از راهی بتوانیم آن سرمایه را زیادتر کنیم و یا آنقدر اعتبار کسب کرده باشیم که بدون سرمایه کافی، باز هم ما را وارد معامله کنند! بدیهی است که سرمایه از هر سنخ یا هر جنس که باشد، با افزودن چیزی از همان جنس یا سنخ به آن، می توان آن را اضافه کرد و چون سرمایه حیاتی ما، از جنس کلام است، از راه کلام می توان آن را کم و زیاد کرد.

اکنون تصور می کنم متوجه نقش هیجان انگیز کلام شده باشید. وقتی کلاممان را آلوده می کنیم، وقتی از کلاممان در هر راهی استفاده کرده و هر چیزی را به زبان می آوریم، در واقع داریم از سرمایه می خوریم و آن سرمایه حیاتی و اصلی را از دست می دهیم، مگر اینکه راهی پیدا کنیم که اگر کلامی از دهانمان خارج می شود، چیزی از جنس سرمایه حیاتی ایجاد کند که وقتی به ما باز می گردد، به سرمایه اصلی مان افزوده شود یا لااقل مساوی شود. در این مجموعه، مجدداً در این زمینه صحبت خواهیم کرد که چگونه کلام می تواند به گونه ای باشد که آنقدر برای ما اعتبار ایجاد کند، که بر سرمایه مان اضافه شود یا چگونه باشد که خود بر سرمایه بیفزاید و حتی اگر کمی صبر داشته باشید خواهیم گفت چگونه کلام می تواند از «هیچ»، «چیز» خلق کند، بیافریند و هر موهبتی را که بخواهید برایتان فراهم کند! درست مثل جادو!

فعلاً این را هم بگویم که چگونه می توان به عنوان اولین قدم، کمی بر اعتبارمان اضافه کنیم. به نظرم در درجه اول به یاد داشته باشیم که وقتی کسی از امانتی که به او سپرده اند به درستی استفاده کند، آن را خراب نکند، کم نکند، به هدر ندهد، ضایع نکند و... اعتبارش پیش امانت دهنده بالاتر می رود. کلامی هم که در اختیار ما گذاشته شده، از آنِ ما نیست، بلکه یک امانت الهی است که باید به درستی از آن بهره گرفت، مثلاً نباید آن را آلوده کرد و به دروغ، قسم دروغ، تهمت، ناسزا، غیبت یا... آلود. نباید آن را به هدر داد و به بیهوده گویی، زیاده گویی و... تن داد و خلاصه اگر موارد دیگری که بعداً در بخش تمرین های کلام و بیماری های کلام خواهیم گفت مراعات شوند، آنگاه می توان گفت اعتبارمان نزد صاحب کلام یعنی خداوند، که آن را به امانت به ما سپرده، بالاتر خواهد رفت و این بار ممکن است امانت بزرگ تری را به ما بسپارد و امکانات بیشتری را در اختیار ما قرار دهد تا روند رشدمان سریع تر شود. این امکانات، خود می توانند در کلام ما ایجاد شوند و ظهور یابند و ما در این باره با هم صحبت خواهیم کرد.

اما این امکانات، به همین جا ختم نمی شوند. در واقع علاوه بر همه اینها، اتفاق دیگری هم می افتد. این اتفاق، چیزی است که به آن فرمانروایی درونی گفته می شود!

حالا ببینیم فرمانروایی درونی اصلاً چه مفهومی دارد؟

این فرمانروایی درونی، مفهوم بسیار جالبی است. منتها قبل از آنکه آن را توضیح دهم، می خواهم کمی درباره برده و بردگی بگویم! تعجب نکنید بعداً علتش را خواهم گفت.

برده کسی است که اختیارش دست خودش نیست بلکه تحت خدمت و اختیار یک ارباب قرار دارد و این ارباب است که تعیین می کند او چه کند، به کجا برود، کی بیدار شود، کی بخورد و یا کی بخوابد. تصمیم گیری برای همه مراحل زندگی، اعمال و بیشتر رفتارهای برده، با ارباب است!

اگر روابط دو نفری بین آدم ها را بررسی کنیم، گمان نکنم رابطه ای وحشتناک تر از بردگی و اربابی پیدا شود. البته همان طور که شاید بدانید، برده داری هنوز ریشه کن نشده و فقط شکل و فرم آن عوض شده است. در همین اطراف ما و دنیای امروز هنوز برده داری رایج است چون افرادی هستند که همه عمر خود را در خدمت و تحت اختیار افراد دیگری هستند! مثلاً بعضی مادر و پدرهای امروز، تحت اختیار فرزندان خود هستند. بعضی شوهرها تحت اختیار زن هایشان هستند و بالعکس! بعضی از کارمندها کاملاً تحت اختیار مدیر خودند و الی آخر. حتماً لازم نیست یک زنجیر به دور پا یا گردن یا دست کسی باشد تا معلوم شود برده است. اما حضور این زنجیر حداقل این خاصیت را دارد که خود برده، همیشه یادش هست که تحت خدمت فردی دیگر است و شاید بالاخره بتواند خود را از این بردگی خلاص کند! چون اکثر ما اصلاً حواسمان نیست برده هستیم و برده وار زندگی می کنیم.

اما نوع دیگری از بردگی هم هست که در این جا می خواهم به آن اشاره کنم و آن هم بردگی کلام است که متأسفانه اصلاً متوجه اش نیستیم. البته اگر زنجیری از زبانمان به دست و پایمان کشیده می شد، شاید هم ما متوجه می شدیم که تحت اختیار چیز دیگری هستیم!

وقتی هر کلامی، که از روی عادت، شرطی شدگی، تربیت، عرف، محیط، ناهوشیاری، بی توجهی و... از دهانمان خارج می شود، چه بدانیم چه ندانیم، آن کلام، کار خودش را خواهد کرد؛ یعنی وقایعی را ایجاد خواهد کرد و تخریب یا سازندگی یا وقوع وقایع بد و خوب را به دنبال خواهد داشت و همه تبعات منفی یا مثبت خود را نصیب گوینده اش خواهد کرد. هرجا برود، هرچه ایجاد کند، هرچه خراب کند و خلاصه هرچه به همراه داشته باشد، گوینده خود را هم به همراه خود در تبعات آن شریک می کند و فرد بدون آنکه خودش بداند دوران بردگی را می گذراند! منتها زنجیرهای این برده نامرئی اند.

اگر کسی بخواهد فرمانروا باشد در درجه اول، باید بر کلامش تسلط پیدا کند تا کلامش نتواند او را به هر طرف بکشاند بلکه تنها قادر باشد چیزهایی را که صاحبش می خواهد ایجاد کند. اگر کسی بتواند بر کلام خود پادشاهی کند، پادشاهی درونی اش هم میسر می شود.

پادشاهی یا فرمانروایی درونی می تواند شامل فرمانروایی بر جسم، غرایز، ذهن، اندیشه و سایر جهان های درونی باشد که در آینده بیشتر درباره آنها با هم صحبت می کنیم.

وقتی فرمانروای جسمت باشی، تندرستی و بیماری در دستان توست. می توانی تعیین کنی چه وقت نفس بکشی یا نکشی؛ می توانی بر سیستم گوارش و هضم غذایت مسلط شوی. اگر به جسمت بگویی لاغر باش، لاغر می شود. اگر به قلبت بگویی نزن، نمی زند و اگر به ذهن بگویی آرام باش، آرام می شود.

وقتی بر غرایزت مسلط می شوی می توانی خشمگین باشی یا نباشی؛ می توانی شهوت خود را کنترل کنی یا نکنی. بخوری یا نخوری؛ بخوابی یا نخوابی.

کسی که دستور می دهد و قادر است وادار به اطاعت کند، قدرت فرمانروایی دارد. اما اگر جسم یا غرایز از تو اطاعت نکنند، دیگر تو فرمانروای آنها نیستی، بلکه آنها کاری را که متمایل به آنند، انجام می دهند. و از آنجا که جزئی از ما هستند، وقتی به دنبال تمایل خود می روند، ما را هم به دنبال خود می کشانند؛ یعنی آنهایند که تبدیل به فرمانروای وجود ما می شوند و ما بردگی آنان را، بدانیم یا ندانیم گردن نهاده ایم! تسلط و فرمانروایی بر جسم، ذهن و انرژی، غرایز، اندیشه و روح و همه جهان های درون، از راه تسلط بر کلام حاصل می شود، چراکه همان طور که گفتیم، جوهر وجودی ما کلام است؛ اگر این جوهر اصلی و این سرمایه وجودی تحت کنترل باشد، در واقع همه چیز تحت کنترل است. درست مانند تاجری که می داند سرمایه اصلی خود را دقیقاً در چه راه هایی به جریان انداخته است و سود و زیان هر راه چیست، چه بخش هایی از سرمایه، سود کلان دارند و چه بخش هایی سود جزئی و در نتیجه تبعات و نتایج سرمایه گذاری های خود را هم به خوبی می شناسد و کدام آدم عاقلی است که اختیار خود را به دست دیگری بسپارد و بزرگ ترین سرمایه خود را به کسی بسپارد که آن را هدر می دهد؟!

حضرت علی (ع) می فرمایند: «هر کس زبانش بر وی فرمانروایی کند، محکوم به مرگ است»، و گمان نکنم منظور از مرگ، صرفاً مرگ ظاهری باشد. آیا کسی هست که حاضر باشد مرگ باطنی خود را با کلام خود بخرد؟! یا وقایع بد و ناگوار در زندگی خود بیافریند؟

برگرفته از کتاب کلام خلاق

شرح و تفسیر تعالیم ایلیا میم در زمینه کلام

(نشر نسیم کوثر - به کوشش: ر. خ)

 

نظر دهید

0